کتاب و شیخ گفت...
معرفی کتاب و شیخ گفت...
کتاب و شیخ گفت... نوشتهٔ محمداعظم رهنورد زریاب است و انتشارات آمو آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب و شیخ گفت...
کتاب و شیخ گفت... مجموعه حکایاتی است که محمداعظم رهنورد زریاب، محقق و نویسندهٔ شهیر افغانستانی گردآوری کرده است. او این نبشتهها را داستایت نامیده است. این واژه از پنج حرف نخستِ داستان (داستا) و دو حرف پایانِ حکایت (یت) ساخته شده است. همانطور که پیش از این، دیگران، چه در باخترزمین و چه در حوزهٔ زبان فارسی درّی، از این واژهها ساختهاند؛ چون تخلاطره (تخیل+خاطره)، عکاشی (عکاسی+نقاشی)، قصاریخ (قصه+تاریخ)، کاریکلماتور (کاریکاتور+کلمات)، رزمایش (رزمی+آزمایش) و دیگر. این نبشتهها، رویهمرفته، آمیزههایی از حکایتهای سنتی و داستانهای کوتاه هستند و نیز در این نبشتهها، زبان حکایتهای سنتی تا اندازهای حفظ شده است.
خواندن کتاب و شیخ گفت... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به شیفتگان حکایتهای شیرین زبان پارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب و شیخ گفت...
و شیخ ـ قَدَّسَاللَّهُ سِرُّه ـ گفت: درویشی پسر خُردسالش، به نزد استادی صورتگر برد و گفت: "این فرزند من، دلبستهگی غریبی به صورتگری دارد و تا اندازهیی هم، بر این کار دست یافته است؛ چنانکه دیوارهای کلبهٔ مرا، پر از صورتهای شگفت ساخته است. من، مالی ندارم که به تو دهم. اکنون، اگر استاد بزرگ، رموز بیشتر این صنعت بدو آموزد، این درویش ناتوان، احسان و نیکی استاد، هرگز فراموش نکند."
استاد صورتگر را، دل بر درویش بسوخت و درویشزاده را در حلقهٔ شاگردان بنشاند.
لختی بعد، از بهر آزمون توانایی او در کار صورتگری، کاغذی به او بداد و گفت: "ای فرزند من، صورت آدمیزادهیی بر این کاغذ بساز!"
پسر کاغذ بگرفت؛ در گوشهیی ـ دور از شاگردان دیگرـ بنشست و کار آغاز بکرد. ساعتی که بگذشت، برخاست و کاغذ به استاد بداد.
استاد صورتگر که به کاغذ نگریست، حیرتی سخت به او دست بداد. بر کاغذ، غولی هولناک بدید با شاخهای ترسانگیز که از چشمهایش، شرارهها برون میجَستند و دیدار این غول، مو بر تن بیننده راست همیکرد. و امَّا، این صورت زشت و ترسناک، با مهارتی بسیار نقش شده بود که از کِلک سَحّار پسر درویش حکایتها داشت.
حجم
۷۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۷۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه