کتاب دکستر تاریک رویا
معرفی کتاب دکستر تاریک رویا
کتاب دکستر تاریک رویا نوشتهٔ جف لیندزی و ترجمهٔ رکسانا صنم یار است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان جنایی خارجی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دکستر تاریک رویا
کتاب دکستر تاریک رویا رمانی جنایی نوشتهٔ جف لیندزی است. جف لیندزی در این رمان ما را به دنیایی تاریک و پیچیده میکشاند؛ دنیایی که در آن مرز بین خیر و شر به شدت مبهم شده است. «دکستر مورگان»، شخصیت اصلی داستان، یک ضدقهرمان با شخصیتی پیچیده است. او در ظاهر، یک کارشناس صحنهٔ جرم است، در کارش موفق و خوشقیافه است و زندگی عادی و بیعیبونقصی دارد، اما در پس این ظاهر آرام و خونسرد، رازی تاریک نهفته است. شغل دکستر بهعنوان کارشناس صحنهٔ جرم، به او فرصت میدهد تا تا گرایش عجیب خود را عملی کند. او با هوش و زیرکی، همواره یک قدم جلوتر از پلیس است، اما زمانی که یک سری قتلهای مشابه با روش کار دکستر رخ میدهد، او احساس خطر میکند.
یک مجموعهٔ تلویزیونی درام جنایی و معمایی به نام «دکستر» (Dexter) توسط شبکه شوتایم آمریکا که در فاصله سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ در قالب هشت فصل ساخته شده، الهامگرفته از این رمان است. شده است. شخصیت دکستر مورگان را «مایکل سی هال» بازی کرده است. باید اشاره کرد که فصل اول این مجموعه بر اساس رمان «دکستر تاریک رویا» ساخته شده است و سایر فصلها به صورت مستقل از کتابهای لیندزی ساخته شدهاند.
خواندن کتاب دکستر تاریک رویا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دکستر تاریک رویا
«همینطور که پاهایم حرکت میکردند، صدا در درونم بلندتر میشد، غرشی جذاب و خفه که مرا از پاهایم تندتر میکشید. با ضربههایی پرقدرت و نامرئی مرا شلختهوار در مسیر پرپیچ و خم بین کانتینرها میکشید. و همزمان صدای دیگری، صدایی منطقی، به عقب هُلم میداد و میگفت من نمیخواهم اینجا در این مکان باشم. بیوقفه سرم فریاد میکشید که برو، برو خانه، از این خرابشده فرار کن. ولی در صدایش چیزی قویتر و قانعکنندهتر از دیگر صداها نبود. همزمان به جلو کشیده و به عقب هل داده میشدم، آنقدر قوی که نمیتوانستم پاهایم را کنترل کنم. لغزیدم و با صورت افتادم روی زمین سفت پرسنگلاخ. روی زانوهایم بلند شدم، با دهان خشک و قلبی که تند میکوبید. انگشتم را کردم توی پارگی بلوز بولینگ داکرون۱۶۱ قشنگم. نوک انگشتم را توی سوراخ پارگی فرو کردم و پوستم را خراشیدم. سلام دکستر، کجا داری میری؟ سلام آقای انگشت، نمیدونم. ولی میرم. رفیقم صدام میکنه. صداشو میشنوم.
روی پاهایی که یکدفعه ناآرام و بیقرار شده بودند، بلند شدم و گوش کردم. حالا واضح میشنیدمش، حتی با چشمهای باز، و آنقدر قوی حسش میکردم که نمیتوانستم حتی راه بروم. یک لحظه ایستادم و به یکی از کانتینرها تکیه دادم.
ارادهای جدی بر وجودم غالب شد، بدون اینکه آن را خواسته باشم. چیزی بینام در این مکان متولد میشد، چیزی که در تاریکترین حفره پنهان موجودی به نام دکستر زندگی میکرد. و من برای اولین بار در تمام زندگیام ترسیده بودم. نمیخواستم اینجا باشم، جایی که چیزهای وحشتناکی در کمینم بودند. با این وجود مجبور بودم اینجا باشم تا دبورا را پیدا کنم. مثل طنابی که از دو طرف سخت آن را میکشیدند میشکافتم و به دو نیم میشدم. احساس میکردم مظهر مجسم زیگموند فروید۱۶۲ شدهام. دلم میخواست بروم خانه و بخوابم.
اما ماه، بالای سرم در آسمان تاریک میغرید، آب در ساحل گاورمنتکات فریاد میزد و نسیم ملایم شبانگاهی همچون مجمعی از ارواح مرگ در گوشم جیغ میکشید و به جلو هلم میداد. آوازشان مثل آوای یک گروه کُر عظیم در من میپیچید، به پیش رفتن ترغیبم میکرد و به یادم میآورد چطور پاهایم را تکان دهم، استوار و افراشته بین ردیفهای کانتینرها به جلو هلم میداد، قلبم سخت میکوبید، صدای نفسهای بریدهام بلند و بلندتر میشد و برای اولین بار در تمام زندگیام احساس ضعف، گیجی و حماقت کردم – مثل یک آدمیزاد، مثل یک آدمیزاد خیلی کوچک و درمانده.
روی پاهایی که انگار از آنِ خودم نبود، در مسیری که به طرز عجیبی آشنا بود، تلوتلوخوران جلو رفتم تا اینکه دیگر نتوانستم پیش روم و یک بار دیگر دستم را دراز کردم که به یک کانتینر تکیه دهم. کانتینری که یک کمپرسور هوا عقبش نصب شده بود و صدایش با فریاد شب ترکیب میشد. صداهایی که حالا همهشان آنقدر بلند در سرم میکوبیدند که به سختی میتوانستم ببینم. همینکه به کانتینر تکیه دادم درش تاب خورد و باز شد.»
حجم
۲۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۹ صفحه
حجم
۲۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۹ صفحه