کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم
معرفی کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم
کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم نوشتهٔ فردریک بکمن با ترجمهٔ معصومه بیات در انتشارات شانی چاپ شده است. کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم دربارهٔ رابطهٔ احساسی یک نوه و مادربزرگش است که از سوی سایر اعضای جامعه و خانواده به دلیل متفاوت بودن طرد شدهاند.
درباره کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم
این بار شخصیت اصلی داستانِ فردریک بکمن دختربچهای 7 ساله به نام السا است که با همسن و سالهای خود متفاوت است و همین تفاوت باعث میشود که همکلاسیهایش او را اذیت کنند و دوستی نداشته باشد جز مادربزرگش که پیرزنی 77 ساله است. این نوه و مادربزرگ با هم رابطهی احساسی قویای دارند. این دو دنیای خیالی خود را میسازند و با این دنیای خیالی از یکدیگر محافظت میکنند. همه چیز خوب و زیبا به نظر میرسد تا اینکه روزی مادربرزگ السا میمیرد و السا از رفتن مادربزرگش ناراحت و عصبانی است اما مادربزرگش مانند دوستی وفادار برای السا نامههایی به جا میگذارد و نوهی خود را وارد ماجراجوییهای جدیدی در زندگی واقعی میکند.
کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به آثار فردریک بکمن پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم
مأمــور پلیــس بــا قیافــهای جــدی ســرش را بــه علامــت منفـی، تـکان داد. مادربـزرگ بـه سـمت او خـم شـد، نـگاه عمیقــی بــه چشــمانش انداخــت و لبخنــدی زد. «میشــه ایــن بــار رو ندیــده بگیریــن. بهخاطــر یــه پیــرزن مردنــی مثــل مــن.» السـا از بغـل بـه مامـانبـزرگ ضربـهای زد و بـه زبـان رمـزی بیــن خودشــان بــه او چیــزی گفــت؛ چــون مامــان بــزرگ و السـا، بیـن خودشـان یـک زبـان رمـزی داشـتند. ایـن حـق ّ همــهی نوههــا و مامــانبزرگهاســت؛ چــون مادربــزرگ میگفــت، اساســاً همــهی آنهــا بــه یــک زبــان رمــزی بیــن خودشــان نیــاز دارنــد و بایــد حداقــل یکــی داشــته باشــند. السـا گفت: «بـس کـن دیگـه مامـان بـزرگ! مگـه نمیدونـی کـه بحـث کـردن بـا پلیسـا خلـاف قانونـه.» «کی گفته؟» السا جواب داد:«خب، اینو پلیس برای تازه کارا میگه.» مادربــزرگ گفت: «پلیــس اینجــاس تــا امنیــت مــا رو فراهــم کنــه، هرچــی باشــه مــن مالیاتــم رو مــیدم.» مأمــور پلیــس طــوری بــه آنهــا نــگاه کــرد کــه قاعدتــاً یــک مأمـور پلیـس بایـد بـه یـک دختربچـهی هفـتسـاله و یـک مادربـزرگ هفتـادوهفـتسـاله کـه نصـف شـب در پاسـگاه پلیـس بـه زبـان رمـزی بـا هـم بحـث میکننـد، نـگاه کنـد.
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۱۶ صفحه
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۱۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان یه دختر ۷ساله با مادربزرگش که برای خودشون یه دنیای خیالی با اسامی و آدمهای خیالی درست کردن. بدک نبود. اما به نظرمن برای نوجوانها مناسبتره. بامزه بود اما زیاد حرفی برا گفتن نداشت. خیلی طولانی و وقت گیر بود. میشد وقتم رو