کتاب مدرسه جادویی ماسویان
معرفی کتاب مدرسه جادویی ماسویان
کتاب مدرسه جادویی ماسویان نوشتهٔ مهدی سلجوقی در انتشارات متخصصان چاپ شده است. مدرسه جادویی ماسویان اولین کتاب از یک رمان هفت جلدی است. در اولین رمان از این هفتگانه، ما با نامها و مکانها و اتفاقات هیجانانگیزی که در اولین سال ورود بچهها به ماسویان رخ میدهد آشنا میشویم و سؤالهایی از قبیل اینکه ماسویان چیست و کجاست و چرا در خارج زمین است و چگونه انسان به آنجا میرود و نیروهای تاریکی چه هستند و چه قدرتهایی دارند و چگونه بر انسانها مسلط میشوند و چه نیروها و تواناییهای شگفتآوری در انسانها هست و چگونه این تواناییها بروز میکند و اینکه درنبرد نهایی چه کسانی پیروز میشوند و سؤالات بیشمار دیگر که در این رمانها جواب این رازها و معماها بهتدریج آشکار میگردد.
درباره کتاب مدرسه جادویی ماسویان
روزی روزگاری
جز نور اعظم هیچ نبود،
همهجا دود بود
و بعد
آسمانها و زمین و موجودات گوناگون خلق شد
و بعد
انسان آفریده شد.
در گوشهای از جهان، موجودی که صدها هزار سال از نور اعظم بهره گرفته و قدرت عظیمی کسب کرده بود، دچار کبر و غرور شد و ادعای استقلال کرد. او خود را نیروی بزرگ تاریکی نامید.
او دشمن انسان بود.
او با تمام قدرت خود سعی کرد در انسانها نفوذ کند و آنها را از نور اعظم دور کند و طرفدار خود کند. هرجا قدم نحس خود را میگذاشت بهجز بدبختی و ویرانی و تاریکی چیزی باقی نمیگذاشت.
نور اعظم، تعدادی از انسانها را برگزید تا نجاتبخش دیگران باشند؛ اما نیروهای تاریکی یکییکی آنها را از میان برداشتند. آخرین بازمانده برای درامان ماندن از نیروهای تاریکی، در جایی از جهان پنهان نگه داشته شد و انواع حفاظها و موانع گذاشته شد تا هر کس را یارای رخنه به آنجا نباشد و مقرر شد تنها زمانی و تنها کسانی که تواناییهای خاصی کسب کنند، بتوانند به آنجا آمده و آن نور مخفی شده را رها سازند برای مقابله نهایی با نیروهای تاریکی با کمک هم و آن نور.
در این راه گروهی از اساتید که دارای قدرتهای فرا انسانی شده بودند در «ماسویان»، مدرسهای جادویی در خارج از کره زمین، دورهم جمع شدند و بر آن شدند که بگردند در زمین و نوجوانانی پانزدهساله و مستعد را انتخاب کنند برای پرورش و آموزش و کسب مهارتهای لازم در آن مکان و برای آن هدف غایی.
در این مسیر پرپیچوخم، ماجراهایی تلخ و شیرین و عجیب و شگفتانگیز رخ داد که خوانندگان جان، در طول رمانهای هفتگانه با آنها مواجه خواهند شد.
کتاب مدرسه جادویی ماسویان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای فانتزی و تخیلی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مدرسه جادویی ماسویان
در گوشهای، کنار قبری، پیرمردی نشسته بود. پسرکی هم در کنارش ایستاده بود. بر سروصورت پیرمرد موهایی که در آسیاب زندگی سپید شده بود، گواه آن بود که سنوسالی از او گذشته است. ریشها، بر گونههای پیرمرد موهای سپیدی پراکنده روئیده بود. موهای سرش سپید و موهای جلوی سر ریخته بود. سنش حدود شست و اندی سال مینمود. قدی متوسط داشت. اندامش متعادل بود، نه خیلی چاق و نه خیلی لاغر. به بازوانش که دست میزدی، ماهیچهها در اثر کار زیاد در معدن زغالسنگ، سفت مثل سنگ شده بود. او در حال حاضر بازنشسته بود. نامش مرداس بود.
پسرک مو فرفری ایستاده در کنارش کاوه نام داشت. لاغر اندام بود، با چهرهای گندمگون و نمکین که به نظر میرسید ارتباط نزدیکی با پیرمرد دارد. لباسهای تنش زیاد نو و تمیز به نظر نمیرسید. پسرک کولهپشتی و عصایی همراه خود داشت. بهخصوص وقتی به صحرا برای چوپانی میرفت.
پیرمرد در روستا فکوفامیلی نداشت. او قبل از اینکه به اینجا بیاید در شهری نزدیک روستا زندگی میکرد؛ اما در زلزلهای مهیب که در آن شهر اتفاق افتاد، بیشتر اعضای خانوادهاش را از دست داد و او ماند و همسر و مادرش.
مرداس همراه همسر و مادرش به اینجا آمد که هم نزدیکترین مکان به شهر بود و هم در کنار کوه امنیت بیشتری داشت. در طی سالها سه فرزند به جمع آنها اضافه شد بهنامهای «کاوه و گلباد و رایکا». چندسال بعد، مادرش از دنیا رفت و او هرسال در چنین روزهایی به کنار قبر مادرش میآمد و شمعی روشن میکرد و گلهایی روی قبر میگذاشت و خلاصه یادش را گرامی میداشت و امروز با کاوه آمده بود.
همه سرقبرها بودند که ناگهان همهمهای برپا شد. از جادهٔ منتهی به گورستان، جمعیتی انبوه از مردان پیدا شد. همگی سیاه پوش.
در بین آنها جوانانی بودند که پارچهای بر سر بسته و با پرچمها و چوبهای بلند در دست، در حال حرکت بهسمت گورستان بودند. گروهی دیگر از مردمان ماکت چوبی بسیار بزرگی را که با انواع پارچههای رنگی و انواع گلهای طبیعی و کاغذی مزین شده بود، بر سر دست گرفته بودند و میآوردند. در میان جمعیتی که میآمدند علاوهبر مردم همین روستا، مردمانی از روستای مجاور هم بودند که هرسال طبق سنتی در این روز مخصوص به اینجا میآمدند و در این مراسم شرکت میکردند.
تودهٔ جمعیت به رود سیاهی میمانست که هرلحظه به گورستان نزدیکتر میشد.
جمعیت به ابتدای گورستان که رسید متوقف شد. ماکت چوبی بر زمین نهاده شد و جوانها هم پرچمها و چوبهای بلند در دست خود را بر زمین گذاشتند. مردی سالخورده که گویی کدخدای ده بود از میان آن جمع جلو آمد و رو به گورستان، با صدایی رسا آوازی سر داد که مضمونش این بود:
«سلام ای خفتگان در خاک، ای آنان که تا مدتی قبل، پیش ما بودید و اکنون زیر خروارها خاک آرمیدهاید. سلام و درود بر شما...»
مرد بهگونهٔ آواز، سخن میگفت و مردهها را خطاب قرار میداد که گویی آنها کلام او را می شنوند.
حجم
۳۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۵ صفحه
حجم
۳۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۵ صفحه
نظرات کاربران
فوق العاده بینظیر بود
کتاب خیلی عالی و خوبی بود و تخیل نویسنده رو به شدت تحسین میکنم.کتابای تخیلی زیادی خوندم ولی میتونم بگم حتی بهتر از کتابایی مثل هری پاتر، ارباب حلقه و... تلفیق شده.
متن کتاب ادبی بود که تو ذوق آدم میزد. برای این رده سنی کتاب بنویسی و روان نباشه کتاب سبک مدرسهای خوبه بیشتر محاورهای باشه . من که دوست نداشتم. تازه ی حسی بهم میگفت چقدر مذهبی کتابش 🤔