کتاب اشک خورشید
معرفی کتاب اشک خورشید
کتاب اشک خورشید نوشته زهره عرب سالاری است. این کتاب داستان جذابی برای کودکان است.
درباره کتاب اشک خورشید
این کتاب داستان جذاب دختری کوچک بهنام پری است که کنار یک درخت توت با موطلایی عروسک کوچکش بازی میکند. او در کنار عروسک بازی میکند و آرزو میکند کاش عروسک واقعی بود. در همین زمان او دختری زیبا با موهای طلایی را میبیند که او را با خود به دنیایی میبرد که همهچیز از چوب درخت توت است.
خواندن کتاب اشک خورشید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اشک خورشید
عروسک را محکم توی بغلم فشار میدهم و به مامان می گویم: مو طلا دلش نمی خواهد، الان به خونه بیایم خواهش می کنم مامان، مامان گلم با اون روسری سبز و چهره ای که خیلی مهربونه و نگاهی که چند دقیقه به من زل زده و آرامش ازشون میباره، میگه باشه عزیزم الان لامپ را روشن میکنم، تاریک نباشه. میدونم مامانم خیلی دوستم داره. علی و زهرا توی اتاق هستند ولی به من اجازه میدهد که هنوز هم با موطلا بازی کنم. سرم را همانجا کنار عروسک روی بالشت میگذارم و آرام آرام به موطلا فکر میکنم.
حتما هر کس دیگری هم جای من باشه به عروسک زیبایی چون او اینقدر علاقهمند میشه چشماشو میبندم و الان جوری که انگار خدا را احساس میکنم، فکرهایم رو بلند بلند تکرار میکنم و میگویم خداجون تو چقدر مهربونی ای کاش من هیچ وقت بزرگ نشوم، اصلا همیشه همینجا کنار درخت توت با این نگاه مهربان و دستی که روی سرم میکشه پیش موطلا بمانم بعد حس میکنم پلک هایم سنگین می شوند بابام همیشه میگه: خواب آدم انقدر راه میرود، تا کم کم به چشمهایش برسد و آنوقت سرت را روی بالش بگذاری تا با خواب هایت به جای قشنگی بری.
حتما اینجا هم که من میبینم همانجای قشنگیه که بابا همش می گه، باغ و سبزه است ولی نه ... این همون درخت توت بود. باید یکم جلوتر میرفتم چه خانم زیبایی به گل ها آب می داد سرم را بالاتر گرفتم و به او که موهای طلایی و لباس بلند پف دار و پین داری داشت سلام کردم و توی دلم گفتم چقدر شبیه مو طلاست. اما نه مثل اینکه واقعا خود اوست. خانم مهربان جلوتر آمد و درحالی که به نظر می رسید دختر بزرگی شده بودم دستهایم را توی دستش گرفت چشم های آبیش را به نگاهم دوخت و گفت: پری جون بالاخره اومدی خیلی وقت بود منظرت بودم. اشکی که گوشه چشم موطلا نشسته بود روی گونهاش غلطی زد و پشت دستم افتاد خدای من چقدر شفاف و سرد بود احساس کردم میتوانم عکس خودم را توی اشک موطلا ببینم. اینجا بود که او دستهایم را رها کرد و در حالی که دامنش روی گلهای رز سفید و صورتی باغ میرقصید به طرف درخت توت رفت و به من نیز اشاره کرد تا به سمت او حرکت کنم گامهای بلند را برای رسیدن به درخت توت برداشتم خدای من درخت توت در بزرگی داشت که موطلا آن را باز کرد و وارد شد. بدم نمیآمد بدانم توی درخت توت چه خبره من هم داخل شدم.
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
نظرات کاربران
پری کوچولو ، کنار درخت توت ، با موطلایی، عروسک محبوبش مشغول بازیه 💕 پری ، ارزو میکند کاش عروسک واقعی بود . درهمین حین عروسک تبدیل به دختری با موهای طلایی از جنس چوب درخت توت کنار پری روبه