کتاب شبح قنات
معرفی کتاب شبح قنات
کتاب شبح قنات نوشتۀ فاطمه رضایی برفوئیه است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. مجموعه داستان «شبح قنات» نیز باتکیهبر همین مسئله به سراغ مخاطب رفته است و سعی کرده موضوعاتی هرچند باریک و یا کمتر موردتوجه قرار گرفته شده را در قالب داستان بار دیگر برای مخاطب خود محل اعتنا قرار دهد.
درباره کتاب شبح قنات
داستان کوتاه باوجوداینکه امروزه در میان نویسندگان ایرانی کمتر محل توجه و طبعآزمایی است، اما کماکان یکی از جدیترین محلهای ظهور و بروز اندیشهها، آدابورسوم و باورهای بومی ایرانی در قالب و نمای داستانی است و کماکان ظرفیت بالای تأثیرگذاری این قالب و ژانر داستانی است که میتواند مخاطب را چنان در چنبره خود درآورد که برای بازگویی جدیترین یادآوریها و یا بیان حرفهای تازه در موضوعات مختلف همچنان میبایست به این قالب تمسک جست و از آن بهره جست.
پایه داستانهای این مجموعه نگاهی به باورها و اعتقادات تنیده شده با ساختارهای زیست اجتماعی مردمانی در ایران است که کماکان زیست بومی منحصربهفرد برای خود قائل هستند و میتوان در گوشهوکنار ساختار زیستی آنها نشانی از سنتها و باورها و یا رویدادهایی گرفت که بازخوانی و شاهد مثال آوردن از آنها در زندگی امروزی اجتماعی مخاطبانش، میتواند راهی برای زیست مؤمنانه و سالم پیش روی آنها قرار دهد.
فاطمه رضایی برفوئیه در این مجموعه خود را بسیار مقید به داستانگویی و تکیه بر سنتهای ظریف حکایتپردازی میداند. او در شخصیتپردازی مخاطب خود را با پرترهای کامل از افرادی روبرو میکند که ذهنیتی مشخص دارند و قرار است پیام داستان را در قالب رویداد و یا اتفاقی که مسبب آن هستند بدون هیچ حاشیه بیان کنند.
خواندن کتاب شبح قنات را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
بخشهایی از کتاب شبح قنات
میرزا او را محکم به دیوار چسباند و به چشمهای او زل زد و گفت: «اگه یهبار دیگه با مردم، سر قنات درگیر بشی، عاقت میکنم!» حسن در جایش خشکش زد. همسایهها از پرچین کوتاه حیاط سرک میکشیدند. ماجرا را دیدند و پچپچ میکردند. بیبی کنارشان اینپاوآنپا میکرد. قربانصدقة حسن میرفت و دستهایش را به هم میکوبید. میرزاحسن را رها کرد و به اتاق رفت. نگاه حسن او را تا اتاق دنبال کرد. خشکش زده بود و مچ دستش را میمالید. بیبی با اندوه نگاهش میکرد و اشک روی گونههایش میلغزید. حسن زیر تکدرخت انار نشست. داس را کنار باغچه گذاشت و به زمین خیره شد. در این وقت اناری از درخت، جلویش افتاد و شلپ صدا کرد. شکافت و دندانهای قرمزش را نشان داد. بیبی کنار پسرش نشست و گفت: «قربونت برم ننه! بسه دیگه! تو تا حالا هر کاری تونستی کردی!» دستی بر روی موهای او کشید و ادامه داد: «این قنات وقف سقای کربلاست! بده دست خودش! خودش درستش میکنه!» حسن به انار که آبی، قرمز از لبولوچهاش آویزان بود، نگاه کرد. بیبی انار را برداشت. دانه کرد و در کف دست او گذاشت و گفت: «غصه نخور ننه! بسپار به خدا.» آن روز بهسرعت همۀ اهالی از ماجرا باخبر شدند. وقتش بود که بدون نگرانی به قنات رفتوآمد کنند. زنها و بچهها روزها در آنجا جمع میشدند و محلی برای شستشوی ظرف و لباس و حتی حمام بچهها شده بود و شبها پاتوق و حمام مردها بود.
حجم
۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۷ صفحه
حجم
۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۷ صفحه