کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی
معرفی کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی
مجموعه داستان «همسرایان خیابان کینگزلی» تازهترین اثر منتشر شده از مجموعه داستانهای برگزیده جایزه ادبی اُ. هنری است که شامل داستانهای برگزیده سال ۲۰۱۵ از این مجموعه است که با ترجمه شیما الهی منتشر شده است.
درباره کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی
این کتاب شامل ۱۰ داستان کوتاه از تازهترین تألیفات نویسندگانی انگلیسیزبان در آمریکای شمالی است که از نظر هیئت داوران این جایزه بهعنوان برترین داستانهای سال میلادی گذشته شناخته شده و بهرسم هرساله در قالب یک کتاب گردآوری و منتشر شده است.
تنهایی ناشی از سستی ساختار خانواده و طلاق دستمایه برخی از داستانهای این مجموعه است که طی آن به شکلی تحسینبرانگیز دردها و فضای وهمآلود زندگی در بستر طلاق به تصویر کشیده شده است.
داستانهای این مجموعه را باتوجهبه زمان نوشته شدنشان باید به شکلی عجیب دارای محوریتی کمابیش یکسان با موضوع انسان در بستر اجتماع و خانواده دانست. انسانهایی که گاه از تنهایی خود قصه میگویند و گاه از چهرهای که اجتماع از آنها ساخته و البته چهرهای که آنها به اجتماع میدهند حرف میزنند و نیز انسانهایی که سعی دارند فریاد بزنند برای زندگی راههای دیگری جز ساختار فعلی زیستی تعریف شده در جوامع صنعتی شده غرب نیز موجود است.
این مجموعه از حیث زبانی نمایشی است از تازهترین سبک و سیاقهای موردپسند نویسندگان آمریکای شمالی برای بازی با کلمات، موقعیتها و حرکت در بستر داستان و نیز نمایشی از دلمشغولیهای انسان در کلانشهر دهکده جهانی.
خواندن کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره ویلیام سیدنی پورتر
اُ. هنری با نام اصلی ویلیام سیدنی پورتر، در سال ۱۸۶۲ متولد شده است. او نویسنده آمریکایی بود. داستانهای کوتاه اُ. هنری به دلیل لطافت طبع، بازی با کلمات، شخصیتپردازی شورانگیز و پایان هوشمندانه و غافلگیرانه معروف هستند. این نویسنده در طول عمر خود بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه نوشت. امروزه جایزهای نیز به نام او وجود دارد.
نخستین مجموعه داستانهای کوتاه او. هنری مجموعه «چهار میلیون» در ۱۸۹۹ منتشر شد. وی در ادبیات آمریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آنها گرهها و دسیسهها در پایان داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گشوده میشوند. داستانهای این نویسنده آمریکایی معمولاً حول چهار محور زندگی شهری به ویژه نیویورک، عشق و روابط عاشقانه، زندگی در غرب در مایه وسترن و طنز میچرخد.
پورتر در سال ۱۹۰۷ با معشوقه دوران نوجوانیاش، سارا (سالی) لیدسی کولمن ازدواج کرد. او سارا را طی یک سفر به ایالت مادری خود، کارولینای شمالی، ملاقات کرد. بااینحال، با وجود موفقیت داستانهای کوتاه او که در مجلات و کتابهای مجموعه داستان چاپ میشدند (احتمالاً بهخاطر فشاری که موفقیت به همراه دارد)، پورتر به میخوارگی روی آورد.
او در سال ۱۹۰۸ بهتدریج سلامتیاش را از دست داد. سارا در سال ۱۹۰۹ او را ترک کرد و پورتر در ۵ ژوئن ۱۹۱۰ به دلیل بیماری کبد، عوارض بیماری قند و همچنین ناراحتی قلبی درگذشت. او پس از انجام مراسم سوگواری، در گورستان ریورساید در شهر آشویل ایالت کارولینای شمالی به خاک سپرده شد. دخترش مارگارت نیز در سال ۱۹۲۷ درگذشت و کنار پدر جای گرفت.
بخشهایی از کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی
میدانم که قرار است در چنین روزی شاد باشیم. چقدر عجیب است. در جوانی معمولاً شادی، یا حداقل آمادهای که شاد باشی، اما سن که بالا میرود، همه چیز را واضحتر میبینی و بهانههایت برای شادی کمتر میشود. کمکم آدمهای اطرافت را، خانوادهات را از دست میدهی. خانواده ما بیدردسر نبود، اما هر چه بود خانوادهمان بود، دستی بود که در این بازی نصیبمان شده بود. پنج نفر بودیم، مثل دست پوکر - قبلاً هیچوقت به این موضوع فکر نکرده بودم.
حالا از رودخانه رد شده و وارد نیوجرسی شدهایم، تا حدود یک ساعت دیگر به فیلادلفیا میرسیم، قطار بهموقع راه افتاد.
به او فکر میکنم - از من و برادرم بزرگتر بود و برای همین هم اغلب مسئولیت ما به عهده او بود. همیشه احساس مسئولیت میکرد، حداقل تا وقتی که هر دوی ما از آبوگل درآمدیم. وقتی که من از آبوگل درآمدم بچه اولش به دنیا آمده بود. وقتی بیست و یک سالم بود هر دو بچهاش به دنیا آمده بودند.
بیشتروقتها به او فکر نمیکنم، چون دوست ندارم غمگین باشم. گونههای برجسته، پوست لطیف، چهره دوستداشتنی، چشمان درشت، بدن سفید، موهای بلوند رنگشده، اما طبیعی، چند تار موی سفید. همیشه کمی خسته، کمی غمگین؛ وقتی وسط گفتگوها ساکت میشد، وقتی برای لحظهای استراحت میکرد و بهخصوص توی عکسها. بارها دنبال عکسی گشتهام که تویش خسته یا غمگین نباشد، اما فقط یکی پیدا کردهام.
میگفتند وقتی در کما بود جوان بود و آرام. چندین روز در کما بود و هیچکس نمیدانست کی تمام میشود. برادرم میگفت صورتش برق میزد، درخششی مرطوب داشت، عرق کرده بود. او را با کمی اکسیژن به حال خودش رها کرده بودند تا بالاخره نفسش قطع شود. هرگز او را در کما ندیدم، هرگز در آخر کار به دیدارش نرفتم. حالا متأسفم. فکر میکردم باید پیش مادرم بمانم و در خانه انتظار بکشم، دست مادرم را بگیرم تا بالاخره تلفن زنگ بزند. با خودم اینطور فکر میکردم.
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه