کتاب آواز گنجشک ها
معرفی کتاب آواز گنجشک ها
کتاب آواز گنجشک ها نوشتهٔ مجید مجیدی است و انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آواز گنجشک ها
این کتاب، فیلمنامهٔ فیلم آواز گنجشک هاست که توسط مجید مجیدی در سال ۱۳۸۶ نوشته و کارگردانی شده است. داستان این فیلم دربارهٔ مرد ساده و میانسالی به نام کریم است که در یک مزرعهٔ پرورش حیوانات کار میکند و شیفتهٔ شترمرغهاست و ارتباط روانی و عاطفی با آنها برقرار کرده است. اما روزی از روزها یکی از شترمرغها از مزرعه فرار میکند. کریم چند روزی جستوجو میکند، اما موفق به یافتنش نمیشود و در نتیجه از کار اخراج میشود. این بهانهای میشود که برای اولین بار به شهر برود و در آنجا از طریق مسافرکشی با موتورسیکلت امرار معاش کند. در شهر با حوادث زیادی روبهرو میشود و تجارب زیادی پیدا میکند. در این بین، با خانوادهاش هم مشکلاتی پیدا میکند. در کوران این حوادث، شاهد تحول کریم هستیم.
خواندن کتاب آواز گنجشک ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران فیلمنامههای معناگرای ایرانی و فیلمهای مجید مجیدی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آواز گنجشک ها
(خانه کوچکی که در گوشهای یک حوض کوچک و در گوشه دیگر باغچهای قرار دارد. ایوان خانه با چند پله حیاط را از در اتاق و آشپزخانه کوچک جدا میکند. کریم روی پلههای ایوان نشسته است و دخترش هانیه روبروی او قرار دارد. کریم سمعک را تمیز کرده فوت میکند و در گوش هانیه قرار میدهد. )
کریم: خب حالا صدای منو میشنوی؟
( دختر کاملاً به لبهای کریم چشم دوخته است و لبخوانی میکند. )
هانیه: آره... (با تردید) یه کمی!
( کریم به او اشاره میکند عقبتر برود. )
کریم: برو عقبتر... حالا چی؟ حالا میشنوی؟
( چهره کریم طوریست که گویی به شدت در انتظار پاسخ است. )
هانیه: آره میشنوم.
کریم: لبخونی نکن. برو عقبتر ببینم.
( دختر میرود عقبتر و تقریباً به جلوی در حیاط رسیده است. یاسر کنار پدر ایستاده است و منتظر نتیجه پدر است. )
کریم: حالا به ما نگاه نکن ببینم... سمعک کجا افتاده بود؟
( دختر، هیچ نمیگوید. کریم بلندتر میگوید. فایدهای ندارد. کریم نگاهی به یاسر میکند و یاسر نگاهی به پدر، و دختر میچرخد و به آنها نگاه میکند. ناامیدی در چهرهاش پیداست و درحالیکه سمعک را در میآورد به طرف پدر میآید و آن را به کریم میدهد و هیچ نمیگوید که بغضی در گلو دارد، کریم هیچ نمیگوید، یاسر میخواهد فضای حاکم را عوض کند. )
یاسر: ماهیهای باغ گل رو میخوان جمع کنن، چون بهداشت به استخرها گیر داده میخوان پر کنن جاش گل بکارن... آقای کمالی میخواد ماهیها رو حراج کنه. ما میخریم و میریزیم تو آبانبار!
( کریم هیچ نمیگوید و با سمعک دوباره ور میرود. )
یاسر: هزار تا بخریم تا عید میشن صدهزار تا، بچه میکنن... فقط باید آبانبارو تمیز کنیم، نفری بیست هزار تومان باید بدیم.
کریم: پسر مگه تو عقل تو کلهات نیست؟ ها؟
یاسر: چرا؟
کریم: مگه این آبانبار راه میافته؟! دوباره چی میگین برا خودتون.
یاسر: ماهی بفروشیم، میلیونر میشیم.
حجم
۱۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۲۹ صفحه
حجم
۱۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۲۹ صفحه