دانلود و خرید کتاب دیروز بارانی سیدمهدی شجاعی
تصویر جلد کتاب دیروز بارانی

کتاب دیروز بارانی

معرفی کتاب دیروز بارانی

کتاب دیروز بارانی دو فیلم‌نامه از سیدمهدی شجاعی و مجید مجیدی است که در انتشارات نیستان به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب دیروز بارانی

دو فیلم‌نامه دیروز بارانی و آخرین آبادی اثر تألیفی مشترک میان سیدمهدی شجاعی نویسنده پرآوازه ایرانی و مجید مجیدی کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس موفق معاصر را در این کتاب می‌خوانید. 

در دیروز بارانی هاشم پسرک جوانی است که با مادرش زندگی می‌کند. مادر مریض است و آنها به خاطر فقر مالی، توانایی بستری کردن او را ندارند. هاشم برای کار و بدست آوردن پول به خیلی اتفاقی با پسری به اسم علی ماشاءالله آشنا می‌شود که کارش جمع‌آوری کاغذ باطله از کف خیابان‌ها و فروش آن‌ها است. 

برخی نویسندگان، این اثر را استعاری دانسته‌اند که در آن می‌توان از سیاست تا بزهکاری و سیاهی‌های زندگی اجتماعی و همه چیز را در کنار هم دید.

 آخرین آبادی نیز روایتی است از تلاش یک معلم برای رساندن ابزار و لوازم مورد نیاز روستاهای دور افتاده. برای کسانی که هنگام کار دچار حوادثی می‌شوند. این کار معلوم باعث تقویت حس همدلی بین روستاییان و محبوبیت معلم به عنوان نماینده زندگی شهری می‌شود.

 این فیلم‌نامه‌ها به سادگی مخاطب را جذب می‌کنند و حس هم‌ذات‌پنداری را در او برمی انگیزند. ویژگی خاص این کتاب قدرت فوق العاده‌اش در تصویرسازدی برای مخاطب است به طوری که دست کمی از دیدن فیلم سینمایی ندارد.

 خواندن کتاب دیروز بارانی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

 همه دوست‌داران فیلم‌نامه مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب دیروز بارانی

غروب‌ـ خارجی‌ـ حیاط خانه‌ـ ادامه

دوربین در ادامهٔ حرکت خود، وارد خانه‌ای قدیمی می‌شود. حیاط مخروبه را طی می‌کند و پشت پنجرهٔ اتاق می‌ایستد. چراغ اتاق روشن است. مادر، نحیف و مچاله در بستر بیماری افتاده است و هاشم پسر بچهٔ ده‌ـ دوازده ساله‌اش او را پاشویه می‌کند. حمیده‌ـ دخترک چهار ساله‌ـ آرام و مغموم، نظاره‌گر این صحنه است.

شب‌ـ داخلی‌ـ درون اتاق‌ـ ادامه

مادر در کورهٔ تب می‌سوزد و هذیان می‌گوید. هاشم، حوله را از روی پیشانی مادر برمی‌دارد و در تشت مسی آب فرو می‌برد و به دست‌های چروکیدهٔ مادر خیره می‌ماند.

ذهنیت هاشم

مادر چون قدیسی غریب، در هاله‌ای از مه بر سر تشت بزرگی از رخت نشسته است و چنگ می‌زند. در مقابل او، تل عظیمی از رخت انباشته شده است.

ادامهٔ سکانس ۳

هاشم حولهٔ خیس را بر دست‌های مادر می‌گذارد و به چشم‌های بی‌رمق مادر خیره می‌ماند.

ذهنیت هاشم

مادر هاشم با تشتی پیش رو، زمین را گونی می‌کشد. در مقابل او، زمینی بی‌انتها برای گونی کشیدن گسترده شده است.

ادامهٔ سکانس ۳

مادر بعد از پاشویه‌های مکرر، دچار لرز می‌شود.

مادر: سرده، یخ زدم هاشم! یخ زدم! یک کاری بکن.

هاشم‌ـ دست‌پاچه‌ـ هر چه گیر می‌آورد به روی مادر می‌اندازد. دندان‌های مادر به هم می‌خورد و سرش از شدت لرز بالا و پایین می‌رود.

هاشم سر مادر را در دست می‌گیرد و آرام می‌گرید. مادر اندک اندک آرام می‌شود و چشم‌هایش به روی هم می‌افتد.

صبح‌ـ داخلی‌ـ همان مکان

صدای خروس. هاشم زانو در بغل در کنار مادر به خواب رفته است.

مادر با نوازش موهایش او را از خواب بیدار می‌کند.

نگاه مادر و پسر با لبخندی شیرین به هم پیوند می‌خورد.

تبسمی لطیف بر چهرهٔ حمیده که هنوز خواب است، نقش می‌بندد.

هاشم: بهتر شدی؟

مادر: دیشب حالم خیلی بد بود، نه؟

هاشم: خیلی ترسیدم.

مادر: (به چهرهٔ هاشم دقیق می‌شود) تو انگار دیشب اصلاً نخوابیدی؟

هاشم: (از جواب دادن طفره می‌رود) تو با این حالت دیگه نباید کار کنی. از امروز من می‌رم دنبال کار.

مادر: (با تعجب و انکار) پس تکلیف درس و مشقت چی می‌شه؟!

روزـ خارجی‌ـ مقابل یک بیمارستان

هاشم و مادرش از پله‌های بیمارستان پایین می‌آیند. هر دو محزون و غمگینند. دردی جانکاه مادر را آزار می‌دهد، اما او آشکارا مقاومت می‌کند.

هاشم: (با تأثر و حسرت) اگه پنج هزار تومنو می‌داشتیم، همین الآن می‌خوابوندنت.

مادر: (با تظاهر به آرامش) وقتی نداریم فکرشم نکن. خودم یواش یواش خوب می‌شم.

هاشم: اینو به دکترم گفتی؛ دیدی که گفت نه، بدون عمل خوب نمی‌شی.

روزـ خارجی‌ـ خیابان

هاشم از عرض خیابانی شلوغ رد می‌شود. در پیاده‌رو از جلوی مغازه‌ها با تأمّل می‌گذرد. به خواربارفروشی بزرگی می‌رسد که بر روی آن نوشته شده: «عمده‌فروشی عدالت، از خرده‌فروشی معذوریم.» مردی چاق و خپله با گردنی کوتاه بر روی صندلی گردان بزرگ نشسته است و چرت می‌زند. هاشم پیش می‌رود.

هاشم: آقا! آقا!

مرد: (زیر لب خرناسی می‌کشد، ولی هنوز چشم‌هایش بسته است) هوم...

هاشم: آقا کارگر نمی‌خوا ...

مرد آرام چشم‌هایش باز می‌شود. هاشم یکه می‌خورد و حرف در دهانش می‌خشکد. مرد مردمک ندارد و چشم‌هایش سفید است. هاشم وحشت‌زده می‌گریزد. بعد از چند قدم، سرش را برمی‌گرداند و مجدداً نگاهی به مرد می‌اندازد و سریع به راهش ادامه می‌دهد.

روزـ خارجی‌ـ خیابان‌ـ ادامه

هاشم مقابل یک مغازهٔ سمساری توقف می‌کند. سمسار که قیافه‌ای کریه دارد، با سبیل پرپشت خود بازی می‌کند.

هاشم: آقا کارگر نمی‌خواین؟

سمسار، هاشم را برانداز می‌کند، دستی به سبیلش می‌کشد، آب دهانش را قورت می‌دهد و با شناعتی در نگاه به هاشم خیره می‌شود.

سمسار: چرا، می‌خوام. چند سالته؟

هاشم لحظه‌ای به او نگاه می‌کند و بلافاصله از چنگال نگاههای او می‌گریزد.

سمسار: (فریاد می‌زند) بیا! برگرد! (و بعد با خود) پس چرا رفتی؟

روزـ داخلی‌ـ خیابان‌ـ ادامه

پیرمردی با زحمت مشغول بریدن ورق حلبی است. هاشم لحظه‌ای در کنار او توقف می‌کند.

هاشم: آقا کارگر نمی‌خواین؟

پیرمرد: (با دریغ و تأسف) من خودم اینجا کارگرم پسر جون! اوستامم نیست.

روزـ خارجی‌ـ خیابان

هاشم خسته و درمانده به کنار منبع آبی می‌رسد. لیوان آب را برمی‌دارد و شیر منبع را باز می‌کند. فشار آب کم است. در این حال، علی ماشاالله پسربچهٔ ده‌ـ دوازده ساله با عینک کشی و چهره‌ای کثیف و سیاه اما بانمک به سمت منبع آب می‌آید.

علی ماشاالله با گونی پر از باری که بر دوش دارد، کنار منبع آب می‌ایستد. هاشم وقتی لیوان پرشده‌اش را بر می‌دارد، نگاهش با نگاه علی ماشاالله تلاقی می‌کند. بلافاصله لیوان را به طرف علی ماشاالله می‌گیرد.

هاشم: بگیر.

علی ماشاالله متعّجب به هاشم نگاه می‌کند.

هاشم: بخور.

علی ماشاالله لیوان را می‌گیرد و یک نفس آب را سر می‌کشد و بعد آن را پر می‌کند و به دست هاشم می‌دهد. هاشم بی‌آنکه نگاه از علی ماشاالله بردارد، آب را سر می‌کشد و بعد مهربان سر صحبت را با علی ماشاالله باز می‌کند.

هاشم: اونا چیه پشتته؟

علی‌ماشاالله: کاغذه.

هاشم: به چه درد میخوره؟


معرفی نویسنده
عکس سیدمهدی شجاعی
سیدمهدی شجاعی
ایرانی

سید مهدی شجاعی نویسنده، رمان‌نویس، روزنامه‌نگار و فیلمنامه‌نویس فعال و مشهور ایرانی است. او در دوران نویسندگی خود بیشتر به داستان‌نویسی پرداخت و داستان‌های کوتاه و بلند زیادی در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان و همچنین ادبیات مذهبی نوشت. شجاعی در دوران کار حرفه‌ای خود به عنوان فیلمنامه‌نویس نیز فعالیت داشته و تاکنون از فیلمنامه‌های او در تلویزیون و سینما، چندین فیلم ساخته شده است. سیدمهدی شجاعی به دلیل نوشتن کتاب‌های برجسته‌ در زمینه‌های معنوی و اجتماعی نیز شهرت دارد.

نسكافه
۱۴۰۱/۰۹/۲۹

این کتاب از دو داستان تشکیل شده که به شکل فیلم نامه هستند و در مورد موضوع کودکان کار و معلمان مناطق محروم نوشته شده‌اند. همچنین نویسندگانش قلم زیبایی دارند که لازم به توضیح نیست.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۶۵۰
۷,۶۹۵
۷۰%
تومان