کتاب تنها همین کلمات
معرفی کتاب تنها همین کلمات
کتاب تنها همین کلمات نوشته گروه نویسندگانی است که هنرجوهای دوره نویسندگی آکادمی زیتون، زیر نظر سید علی شجاعی بودند. این کتاب را انتشارات نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب تنها همین کلمات
داستانهای کوتاه این مجموعه به قلم فائزه حقشناس، مریم ولی، رضوان کفایتی، مریم رستمی، فاطمه آراسته، الهه شهبازی، مهین پایمزد، سید حمزه موسوی، زهرا سادات موسوی، شکیبا خسروی، فاطمه عزیزی و مونا امیری نوشته شده است.
در میان داستانهای این مجموعه میتوان به پیوند عمیق میان چندین نسل از جامعه ایرانی با موضوع عاشورا و محرم پی برد. داستانهای این کتاب به دل تاریخ میروند و از عاشوره و اتفاقات پیش و پس از آن روایت میکنند و یا روایتی از رویارویی انسان امروز با عاشورا دارند. این کتاب ارادتی است به سالار شهیدان و خانواده بزرگوار ایشان.
خواندن کتاب تنها همین کلمات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تنها همین کلمات
چند شب بعد هم این همین ماجرا تکرار شد. گاهی عمرو زودتر از من از خواب میپرید و اسماء را در آغوش میکشید و گاهی من پیش از عمرو بیدار میشدم. اما اسماء هر بار در آغوش عمرو زودتر آرام میگرفت. یک شب پس از اینکه اسماء دوباره به خواب رفت، عمرو گوشه حیاط نشست و خودش را با کلاهخودی که بعد از سفر به خانه آورده بود، سرگرم کرد. کلاهخود به سرش کوچک بود. به غنیمت میمانست. کنارش نشستم:
ـ عمرو، چه میگویی که اسماء زود آرام میشود؟
عمرو کنارم بود و نبود. کلاهخود مضطربش کرده بود انگار.
ـ عمرو؟!
ـ میبوسمش. بوسه پدر آرامبخش جان دختر است.
نگذاشت بیشتر حرف بزنم، برخاست و به بستر رفت.
***
برای اولینبار بود که بعد از بازگشت از سفر، عمرو برای تهیه مایحتاج خانه به بازار رفته بود. دست پر به خانه بازگشت. یک پیراهن زیبا و رنگارنگ هم برای من خریده بود. خوشحال به استقبالش رفتم:
ـ چه کرده مرد خانه من.
ـ گفتم که اگر دست پر برگردم، زندگیمان روبهراه خواهد شد.
بغلم کرد و پیشانیام را بوسید:
ـ این روزی فراخ، نتیجه دعاهای خیر توست.
سرخوشانه خندیدم. از زمانی که کابوسهای شبانه اسماء آغاز شده بود، گاه در طول روز و هنگام بازی به خواب میرفت. عمرو داشت پیراهنم را نشانم میداد که صدای جیغ و گریه اسماء بلند شد. هر دو به سمت اتاق دویدیم.
عمرو در آغوشش کشید و صورتش را بوسید. بعد از آنکه گریهاش آرامش شد، روی زانوهای عمرو نشست و سرش را به سینه پدرش تکیه داد.
دستش را به گوشوارهاش گرفته بود و زیر لب تکرار میکرد:
ـ گریه میکرد، جیغ میکشید.
در آغوشش کشیدم و نگران به عمرو نگاه کردم. مضطرب بود و نگاهش را از من میدزدید. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. اسماء گوشوارههایش را میکشید و اشک میریخت.
ـ میخواهی گوشوارههایت رو دربیاورم دخترم؟
اسماء سری به نشانه رضایت تکان داد. گوشوارههایش را درآوردم و در دستمالی پیچیدم و در صندوقچه گذاشتم.
حجم
۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه