کتاب من با بچه های دیگه فرق ندارم...
معرفی کتاب من با بچه های دیگه فرق ندارم...
کتاب الکترونیکی «من با بچه های دیگه فرق ندارم...» نوشتهٔ آزاده کاظمی در انتشارات آئی سا چاپ شده است. این کتاب حاوی دو داستان است با یک موضوع. داستانی کوتاه و داستانی شعرگونه و کودکانه با موضوع تفاوتهای جسمی و تأکید بر این نکته که این تفاوتها نباید انگیزهٔ ما را از پیمودن مسیر موفقیتمان کم کند.
درباره کتاب من با بچه های دیگه فرق ندارم...
نویسندهٔ این کتاب با نقصی مادرزادی به دنیا آمده است. دست چپ او از دست راستش کوچیکتر است و انگشتهایش نیز به یکدیگر چسبیدهاند. این امر باعث شده بود که در دوران کودکی و نوجوانی ناراحتیهای زیادی را تحمل کند، اما با آنها کنار آمد و اکنون فردی موفق است. همین موضوع برای او انگیزهای شد که داستانش را بنویسد تا شاید کودک متفاوت دیگری هم با مطالعهٔ این تجربه روحیهٔ مبارزی پیدا کند و انگیزهاش برای پیمودن مسیر موفقیت بیشتر شود.
کتاب من با بچه های دیگه فرق ندارم... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای همهٔ کودکان و نوجوانانی که تفاوتی بین خود و دیگران میبینند و از این موضوع ناراحت هستند، انگیزهبخش خواهد بود.
بخشی از کتاب من با بچه های دیگه فرق ندارم...
بالاخره به مدرسه راه پیدا کردم. جایی که رشد و بلوغ فکری همراه با رشد شخصیت، منش، رفتار و ارتباط با دیگران، دوستیابی و در نهایت آموزش و پرورش جسم و فکرمان به اوج خود میرسد. مدرسه رفتن برایم بسیار سخت بود. سختتر از چیزی که حتی بتوانم تصور کنم. خودم را از بچهها نمیدانستم. انگار تافتهٔ جدابافتهای بودم. مدام دست کوچکم را در جیب لباس مدرسهام پنهان میکردم. آن را قایم میکردم، تا کسی نبیند. ترس تمام وجودم را فراگرفته بود. وقتی دستم پیدا میشد و یکی آن را میدید به خصوص بچههای مدرسه و کلاسمان، همیشه برایشان این سوال مطرح بود که اصلا من دست دارم یا نه؟ چون دستم مدام داخل جیبم بود و فقط از مچ پیدا بود. بعضی اوقات که یادم میرفت یا به خاطر گرفتن چیزی حواسم پرت میشد و از جیبم بیرون بود صداهای پچپچی به گوشم میرسید:
آخی دختره رو نگاه کن... ببین دستشو چه کوچولوئه!
- چرا دستش این شکلیه؟ آدم میترسه!
- آخی طفلی! دستشو نگاه کن، چه قدر کوچیکه!
و این حرفها بود که روح حساس و لطیف مرا میخراشید. دوست داشتم زودتر زنگ مدرسه بخورد و من به خانه بروم. اما باز فردا میرسید و همان نگاهها و همان حرفها تکرار میشدند.
سر کلاس پسرها مرا مسخره میکردند و مدام میگفتند: "دست کوچولو رو ببینید!" و میخندیدند.
دورم جمع میشدند و هی مسخرهبازی درمیآوردند و من از خدا میخواستم هر چه زودتر مدرسه تمام شود و به خانه برگردم. در راه مدرسه هم همهاش گریه میکردم.
تنها جایگاه امن و آرامش من در این مواقع، آغوش مادرم بود. مدام از او میپرسیدم:
- چرا دست منو این جوری کردی؟ چرا باید دست من این شکلی باشه؟
مادر سعی می کرد دلداریام دهد و میگفت:
- دست به این قشنگی داری، هیچکس نداره مثل این دستو، این دست یه دونهست، خیلی قشنگه...
...
چشم چشم دو ابرو
دماغ و دهن یه گردو
گوشاش چه قدر قشنگه
حالا بذار دو تا دست
دو تا دست
به دستام نگاه میکنم
من با بچههای دیگه فرق دارم
توو نقاشیم یه دست دختر کوچولومو
کوچیکتر میکشم
انگشتام به هم چسبیده
نقاشیمو به مامانی نشون میدم
- مامانی نقاشیم قشنگه؟
مامان نگاهم میکنه
مامان بغلم میکنه
میگه خیلی قشنگه
مثل خودت قشنگه
حجم
۱۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷ صفحه
حجم
۱۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷ صفحه