کتاب غیر قمر هیچ مگو
معرفی کتاب غیر قمر هیچ مگو
کتاب غیر قمر هیچ مگو نوشته ارمغان بهداروند است و نشر مهر و دل آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب غیر قمر هیچ مگو
این کتاب مجموعهای داستان جذاب است که نویسنده برگرفته از یادها و یادداشتهایش نوشته است. خواننده با او و غمها و شادیهایش همراه میشود و از رنج و شادیاش میخواند. روایتها را دنبال میکند و گرهها را باز میکند و آدمهای داستانها را میشناسد.
این کتاب روایت مردی نوازنده به نام خالو قنبر است. او با سازش در عزا و شادی نواخته است و بخشی از هویت بومی ایران است.
خواندن کتاب غیر قمر هیچ مگو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب غیر قمر هیچ مگو
گفت که: میدونوم جومهی سیاه ورته اما سی خالو یه دو خط بنویس بلکُم یه موجی سیش سر به صخره بزنه.
با خودم فکر کردم که خب چطور میشود نوشت وقتی برای همین دو خط نوشته باید خالو را در حالی که با همهی دل و جان مینوازد و میخواند و میرقصد را پیش چشم آدمهایی بیاورم که از حال و روز او بیخبرند. نه میتوانستم بنویسم که پیراهن سیاه آداب خودش را دارد و نه میشد ننویسم که خالو دین به گردنم داشت که چه دل آتش گرفتنهایی را با نوشداروی جنوبیاش سرد کرده بودم. گفتم مینویسم و همان وقت یادم آمد چهلم عزای آقاجان که از خاک برمیگشتیم دو سه خانه دورتر، همسایهای، دختر، عروس کرده بود وُ به حرمت همسایگی آمده بودند که اجازهی شادی بگیرند. پیرزن همسایه سرش را خم کرده بود و به شرم حرف میزد و پارچهی روشنی را پیش آورده بود که یعنی از پیراهن سیاه شما شرم میکنیم کِل بکشیم.
ننه پشت سر هم و در میان حرفهای همسایه فقط میگفت خوشبخت بایه! خوشبخت بایه! خوشبخت بایه...! صدا کرد و گفت دا! ارمغان! اَ اتاق بالاپلهها اوو ریسهها رنگینِ بیار وُ بیا.
میخواست که با همهی عزایش در شادی همسایه شریک باشد وَ شد. با خودم فکر کردم که پیراهن سیاه به تن دارم اما به غم کسی سیاهپوشم که برای نشناختهها و نشناسها هم کم نمیگذاشت که حیاط بزرگ خانهاش را جز با نوروز و کرنانوازیهای تشمالهای بختیاری ودستمالبازی به خاطر نمیآورم. این عزا که از آن میخواهم بنویسم هم کم از این عزا که جومه سیاه آن شدهایم ندارد.
خالو قنبر با همین سازجفتیاش چنان کرده است که یکی از صفحات میراث معنوی این سرزمین را به نامش امضا کنند پس چه بنویسم که بتواند بیشتر از غمها و شادیهایی که در ساز و صدایش میپیچد او را معرفی کند. همیشه از این که خانومان ویران شدهی هنرمندی را پیش چشم خلق به نمایش بگذارند بیزار بودهام که شاید دلی به درد بیاید اما به هیچ قیمت نمیشود دیگر آن چشم وُ دل وُ دست را از غم آواربرداری کرد.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه