دانلود و خرید کتاب تقلا فاطمه حیدری
تصویر جلد کتاب تقلا

کتاب تقلا

نویسنده:فاطمه حیدری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تقلا

کتاب تقلا نوشتهٔ فاطمه حیدری است. انتشارات ماهواره این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب تقلا

کتاب تقلا که حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است، می‌گوید که در دنیای فانی، سختی و اتفاق‌های بد همواره شتری است که باعث می‌شود انسان راهش را مشخص کند؛ یا موفق می‌شود یا شکست می‌خورد. نویسنده گفته است که نباید فراموش کنیم در این دنیا هیچ تلاشی بی‌پاسخ نمی‌ماند! انسان‌ها باید در زمان سختی، با توکل بر خدا و استعداد خود راه در مسیری بگذراند که زندگیشان را تغییر می‌دهد؛ درعین‌حال نباید غافل از حرف مردم شوند که باعث و بانی نرسیدن خیلی از هدف‌ها همین است.

خواندن کتاب تقلا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تقلا

«سردرد بدی داشتم و با تابش مستقیم نور خورشید کمی چشمانم را باز کردم، به دلیل نوری که مستقیم به چشمم می‌خورد دستم را کمی بالا بردم و چند باری چشمانم را باز و بسته کردم تا نور برایم عادی شود.

کمی که به خودم آمدم با دیدن اتاقی که هیج شباهتی به اتاقم نداشت ابروهایم بالا پرید. کمی اطراف را نگاه کردم، با توجه به این تخت و دیواره‌ها و دیگر شواهد متوجه شدم که ممکن است داخل بیمارستان باشم. با فکر به این‌که داخل بیمارستان هستم چشم‌هایم گشاد شد.

من اینجا چه کار می‌کردم؟! همان‌طور که اطراف را نگاه می‌کردم با دیدن سری که رو تخت بود زبانم باز ماند. مانند دیوانه‌ها به او نگاه می‌کردم و می‌خواستم بدانم که کیست. دستانم را بالا آوردم و با کمک کتابی که روی میز بود آرام به دستش فشاری وارد کردم.

- اهه...

با این کار تکان ریزی خورد، اما بیدار نشد. سعی کردم کمی خم شوم و صورتش را نامعلوم بود مشاهده کنم، اما با وجود سرم داخل دستم نتوانستم خم بشم. بیخیال از این‌که چه کسی هست به میز کنارم نگاه کردم.

با دیدن لیوان آب کوچکی که روی لبهٔ میز بود، آب گلویم را قورت دادم و دستم را به سمتش خم کردم. فاصله میز و تخت کمی زیاد بود و همین باعث شد قبل از گرفتن لیوان از دستم سُر بخورد و روی زمین بی‌افتد.

با نگرانی به لیوان شکسته شده که صدای بدی هم ایجاد کرد خیره شدم و خواستم کمی روی تخت جا به جا شوم که مرد کنارم با عجله از خواب بیدار شد. با تعجب و چشمان گرد شده نگاهی به او انداختم و صورتش را برانداز کردم.

- ت... تو اینجا چیکار می‌کنی؟!

با دهانی باز به نوید خیره شده بودم، او که تا چند لحظه پیش گیج و گنگ شده بود به قول خودش حالا ویندوزش بالا آمده بود و می‌دانست که چه اتفاقی افتاده.

- نرسیدم هانا، چه خبرته آخه تو دخت... صبر کن تو بیدار شدی؟ وای...

بعد از آن که سخنش را قطع کرد با عجله صندلی فلزی را عقب کشید و صدایش باعث شد بدنم مور مور شود. کمی در خودم لرزیدم که با دویدن نوید آن هم به بیرون از اتاق همان‌طور به در نگاه کردم.

- وا، چرا همچین کرد؟!

متعجب با لب‌های آویزان خودم را بیشتر بر روی تخت جا کردم که به یک آن در باز شد و پشت بند آن مادرم و نوید وارد اتاق شدند. منتطر بسته شدن در بودم که با ورود خانم پرستاری به او نگاه کردم.

همان‌طور بدون حرف به آن‌ها نگاه می‌کردم که خانم پرستار جلوتر از مادرم به راه افتاد و کنار من ایستاد و نگاهی به دستگاه ها و سرم داخل دستم کرد.

- خوب همه رو ترسوندی‌ها خانم کوچولو!

بدون این‌که چیزی از صحبت‌هایش دستگیرم شود به مادرم چشم دوختم که دستانم را گرفت و با چشمانی نگران به من نگاه کرد.

- حالت بهتره؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟!

لب‌هایم را آویزان کردم و با حالت زاری گفتم:

- اینجا چه خبره؟ چرا نگرانم شدین؟ من تو بیمارستان چیکار میکنم؟ از طرفی...

ادامه صحبتم را به سمت نوید چرخیدم و همان‌طور که به او اشاره می‌کردم گفتم:

- نوید اینجا چی‌کار میکنه؟ بابا کجاست؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۳ صفحه

حجم

۱۵۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۳ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان