کتاب داستان های دن
معرفی کتاب داستان های دن
کتاب الکترونیکی «داستان های دن» نوشتهٔ میخاییل شولوخف با ترجمهٔ محمدعلی عمویی در انتشارات آزادمهر چاپ شده است. آثار شولوخف به ۹۰ زبان مختلف و بالغ بر ۴۵ میلیون نسخه در سراسر جهان چاپ و منتشر شده است. کتاب حاضر شامل داستانهایی است که شولوخف با نوشتن آنها کار نویسندگی را آغاز کرد و سپس به نوشتن دو اثر بزرگ و مشهورش دن آرام و زمین نو آباد پرداخت و شهرت جهانی یافت.
میخائیل شولوخف، عضو آکادمی علوم شوروی، و برندهٔ جوایز لنین و نوبل، خالق داستانهای بسیاریست که از آن میان کتابهای: «داستانهای دن»، «دن آرام»، «زمین نو آباد»، «آنها برای کشورشان جنگیدند»، «سرنوشت یک انسان» شهرت جهانی دارند.
درباره کتاب داستان های دن
داستانهایی که در این مجموعه گرد آمدهاند بر پایهٔ حوادث جنگ داخلی و تجربیات جنگی نویسنده طرحریزی شدهاند. عناوین آنها عبارتند از:
۱- نشان مادرزاد
۲- چوپان
۳- حرامزاده
۴- استپ آزور
۵- کره اسب
۶- خون بیگانه
کتاب داستانهای دن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستان کوتاه و ادبیات روسیه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب داستان های دن
نیکلای، چهار شانه است و مسنتر از آنچه هست مینماید. چینهای اطراف چشم، و حالت پشت او، که همچون سالمندان خمیده است، سنی به او بخشیده. در اسواران او را به شوخی «پسر بچه، جوانک کم تجربه» مینامند، ولی اضافه میکنند که «با این همه، آزمایش کن و با آدم دیگری آشنا شو، کسی که میتواند دو دسته راهزن را بدون از دست دادن حتی یک نفر، یکجا نابود کند، اسواران خود را شش ماه تمام چنان در جنگ رهبری میکند که هیچ دست کمی از یک جنگجوی حرفهای ندارد.»
نیکلای از اینکه تنها هجده سال از عمرش میگذرد شرمنده است. مدادش پیوسته بر روی کلمهٔ لعنتی «سن» از حرکت بازمیماند و گونههایش از ناراحتی برافروخته میگردد. پدر نیکلای قزاق بود، خود او هم همینطور، در همان راه پدر. او تقریبا همچون رویایی به خاطر میآورد که پنج یا شش ساله بود که چه سان پدرش او را بلند کرد و بر پشت اسب سواری خود نشاند و فریاد زد:
«پسر، بچسب به یال»، و مادرش در آستانهٔ آشپزخانه بر او لبخند زد و با چهرهای پریده رنگ و چشمانی گشاده بر آن ساقهای کوچکی که بر روی استخوان برآمدهٔ پشت اسب چسبیده بود، و به پدرش که دهنه را در دست داشت، خیره شد.
این امر مربوط به مدتها قبل بود. پدر نیکلای در جنگ با آلمانیها ناپدید شده بود، چنانکه گویی به زیر امواج سنگینی فرو رفته بود. از آن پس حتی کلمهای دربارهٔ او شنیده نشده بود. مادرش هم مرده بود. عشق به اسب، جسارت بیحد، و یک خال درشت به بزرگی یک تخم کبوتر، در ساق پای راست، درست بالای قوزک، میراثی بود که از پدر به او رسیده بود. تا پانزدهسالگی به عنوان یک مزدور کشاورزی اینجا و آنجا کار میکرد، سپس با اسمنویسی در هنگ سرخ که از دهکدهٔ زادگاهش میگذشت پالتویی به تن کرده، عازم جنگیدن با ورانگل شده بود.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه