دانلود و خرید کتاب تنهاتر از ماه منصور یاقوتی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب تنهاتر از ماه اثر منصور  یاقوتی

کتاب تنهاتر از ماه

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تنهاتر از ماه

کتاب تنهاتر از ماه نوشته منصور یاقوتی است. این کتاب را انتشارات آزادمهر منتشر کرده است. این کتاب مجموعه داستانی جذاب است که برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی منتشر شده است.

درباره کتاب تنهاتر از ماه

کتاب تنهاتر از ماه مجموعه‌ای از داستان‌های جذاب است که شما را با خود به دنیایی تازه می‌برد. دنیایی که در آن به طبیعت نزدیک می‌شوید و جهان را از نگاه موجودات می‌بینید. شخصیت اصلی داستان اول حیوان است و داستان دوم روایتی تاریخی - اساطیری است و  داستان سوم شما را به زندگی یک انسان معمولی می‌برد. تفاوت داستان‌ها و دنیاهای مختلفی که برای شما می‌سازد این فرصت را به‌وجود می‌آورد که از داستان‌ها و تجربیات شخصیت‌های داستان‌ها لذت ببرید و خودتان را درآن غرق کنید. 

نویسنده در این داستان‌ها تا حد ممکن از سخت‌نویسی و تکلف دوری کرده است و روایتی خاص و زیبا با زبانی روان و خوش‌ساخت نوشته است. 

خواندن کتاب تنهاتر از ماه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب تنهاتر از ماه

آقای صبوری به‌طور طبیعی آدم شاد و خنده‌رویی بود. در طول سی سالی که از زندگی‌اش گذشته بود برخورد به کوچک‌ترین حادثهٔ تلخی نکرده بود. زن و دو فرزند داشت. زنش شاغل بود و خودش هم کارمندی با حقوق مکفی و خانه و اتومبیل و چند تخته فرش کاشان و تلویزیون رنگی و تلفن و یخچال و پس‌اندازی در بانک و ذخایری در خانه. کم و کسری نداشت. قدش ۱۶۰ سانت و با شکمی برآمده و کپلِ برجسته و سنگین و گونه‌های وَرَم‌کرده و چشمان میشی خندان و خنده‌ای همیشگی بر آن لب‌های سرخِ گوشتی. سیگار نمی‌کشید و اهل قُمار و خانم‌بازی و چشم‌چرانی نبود اما بقیهٔ شادمایه‌های زندگی را مجاز می‌دانست. هر سال یکبار هم خانوادگی به زیارت امام رضا می‌رفت.

در آن غروب از ماه پاییز، با کت و شلوار اتو کرده و تمیز و پیراهنی همرنگ و متناسب با کت و شلوار توسی‌رنگش، کفش‌های نو و کیفی چرمی که در آن سی سکه طلا و مقدار هنگفتی اسکناس درشت و یک دسته چک در میانش، در بازار طلافروشی‌ها می‌گشت که به مناسبت روز تولد دخترش که با سالگرد ازدواج هماهنگ شده بود، برای همسر و دخترش گوشواره یا سینه‌ریز زیبا و گران‌قیمتی بخرد. با لبخند همیشگی بر لب از جلو یک ویترین به جلو ویترین دیگر می‌رفت و گوشواره‌ها و سینه‌ریزها و انگشترها... را از نظر می‌گذراند و با سختگیری همیشگی، لبخندی می‌زد و به سمتی دیگر کشیده می‌شد. از چارسوق گذشت و آهنگِ بازار دیگر کرد که یک‌نفر کلت را پشت گردنش گذاشت و گفت:

- دسات را رو سرت بگذار و بی‌صدا بپیچ به خیابان!

صبوری لبخند زد. می‌خواست برگردد و با کسی که به گمان او "قصد شوخی" داشت صحبت کند که مرد مسلح پا جلو پایش گذاشت و با آرنج چنان بر پشت گردنش کوبید که تعادلش را از دست داد و با سینه و صورت روی زمین افتاد. مرد مسلح داد زد: پاشو دزدِ کثیف!

مردمی که نظاره‌گر بودند، در معرض تابش نگاه تُند مرد مسلح و مرعوب سلاح، هر کس به روش خود وانمود کرد که چیزی نمی‌بیند. صبوری که هنوز سعی می‌کرد وقار و متانت خود را حفظ کرده و لبخند بزند، از جایش برخاست، کیف چرمی را محکم در دستش نگهداشت و از وحشت بر خود لرزید. مرد مسلح گفت: دست‌ها را رو سر بذار و بدون حرف به خیابان بپیچ! 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان