کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست
معرفی کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست
کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست از آدیا شانتی، آموزگار بزرگ معنوی با ترجمه فرهود مذهبیفرد در نشر ترنگ به چاپ رسیده است.
درباره کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست
جملات آدیا شانتی جوهرۀ جلسات او با شاگردانش است در گردهماییهای هفتگی، سمینارهای آخرِ هفته و شبنشینیها.
او در این گردهماییها از ماهیتِ بیداری معنوی سخن میگوید. این کتاب مجموعهای از گفتوگوهای شگفتانگیز شانتی با شاگردان است و علت انتخاب آنها مضامین معنادار و منسجمیاست که برای شاگردانش از اهمیت خاصی برخوردار هستند.
آدیا شانتی میگوید: «اساسِ کارِ من، رویاروییِ مستقیم با خودتان است. اگر خودتان را نشناسید، چگونه ممکن است به روشنضمیری برسید؟» او در انتقال مفهوم «حقیقت و آزادی» با روش منحصربهفرد خود تابوهای کلیشهای و شاگردان را به این کشف، یعنی شکوفاییِ ذات حقیقی خود سوق میدهد.
در تمام این کتاب، آدیا شانتی مخاطب را به سکوتی درونی دعوت میکند و خداوند را مظهر این سکوت میداند تا آنجا که میگوید: «به خدای خود بنگرید، همواره در سکوت است و این سکوت اوست که بر جذابیتش افزوده و او را مملو از خرد و حکمت کرده است.»
خواندن کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای انگیزشی و معنوی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب عشق بدون بیداری ممکن نیست
شکوفایی ناگهانی صرفاً همان برداشتن تقاضا در لحظه، از خودتان و از دیگران است. تنها لازم است برای لحظهای تقاضا را کنار بگذارید. خیلی ساده است، فقط باید برای مدت نامعلومی آن را انجام دهید؛ اما اگر لحظهای خارقالعاده داشته باشید و سپس کمکم تقاضا از خودتان و دنیا را شروع کنید، دوباره سردرگم میشوید، چون ذات حقیقیِ وجود تحتالشعاع قرار میگیرد. انگار دنبال جواهری بیفتید که در جیب خودتان قرار دارد و اصرار به گدایی داشته باشید. وقتی گدایی را کنار بگذارید و دست در جیبتان کنید، میفهمید آن اغناء و بینیازی اکنون وجود دارد و نتیجۀ چیزی نیست.
زیباییِ «خود» در این است و به کسب احترام زیاد، دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن ربطی ندارد. بلکه به زیبایی ذاتی آنچه هستید، به رستگاری درونی، بستگی دارد. برای اینکه عمیقاً آن را تجربه کنید، فقط در آن غرق شوید؛ نه به صورت پاسخ، بلکه به صورت پرسش.
«میتوان گفت من رستگار شدهام؟ ممکن است تمام مدت که خودم را ارزشمند یا بیارزش یا با نقشهای اجتماعی که در زندگیام داشتهام تعریف میکردم اشتباه کرده باشم؟ آیا اشتباه کردهام و آن رستگاری پنهان که در ذات هریک از موجودات هستی است نادیده گرفتهام؟»
رستگاری، پنهان به نظر میرسد، چون نمیتوان آن را لمس کرد؛ اما در اصل پنهان نیست. نادیده گرفته میشود، چون فقط به سازۀ ذهنی نگاه میکنیم و آنچه آن سازه را امکانپذیر میسازد نادیده میگیریم. سازههای اعتقادی، بیاعتقادی و هیجانات ما، تمام آن سازههای درونی و بیرونیاند که میآیند و میروند. تنها آن فضا که بیدار است باقی میماند و فضای درونی شما بیشتر از سازههاست.
آنچه هستید تنها چیزی است که نمیتوانید بهدست آورید. زیباییاش به همین است. خودخواهی صرفاً ذهنیتی است که همیشه تلاش دارد چیزی بهدست آورد؛ خواه عشق باشد یا پول یا رفاه بیشتر. همیشه دارد به چیزی فکر میکند که قرار است او را خوشحال کند.
ذاتِ حقیقیِ آنچه هستید، تنها چیزی است که خودخواهی نمیتواند بهدست آورد. خودخواهی ممکن است صدها هزار تجربۀ معنوی بهدست آورد؛ اما نمیتواند کسی که هستید را بهدست بیاورد. جوهر این لحظه را نمیتوان بهدست آورد، چون تنها چیزی است که جاری است. به این دلیل است که مشاهدۀ آن، شکوفایی نامیده میشود. میفهمید آنچه همیشه هست، همیشه بوده است و همیشه خواهد بود. هرکسی که تاکنون کورسویی از بیداری داشته است متوجه چنین شوکی میشود، چون میفهمد همیشه و در تمام عمر چیزی را داشتهاست که در تلاش برای بهدست آوردن آن بودهاست.
مثل گدایی که جواهری در جیبش پیدا میکند. شاید او وقت نکرده دست در جیبش کند، چون همیشه آن را در جیب دیگران جستوجو کرده است. در معنویت هم زمانی این اتفاق میافتد که ذهنمان یا دستمان را در جیب مرشد میکنیم. متوجه الماس در جیب او میشویم و دوست داریم آن را صاحب شویم. این کار تنها به شرطی مفید است که به اشارۀ مرشد که میگوید: «جیب خودت را هم نگاه کن. نگاهی به درونت بینداز و ببین آیا همان گوهر را نداری؟» گوش دهیم.
باید آماده باشید. خلاصی از بازیِ دست کردن در جیب دیگران آمادگی میخواهد. در غیر این صورت، ممکن است اکنون مستقیماً آن بخش از وجود خود را ببینید و بگویید: «وای، چه زیباست!»، اما پس از آن دوباره به جستوجوی الماسِ شخصِ دیگر ادامه دهید. من با افراد زیادی ملاقات میکنم که تا حدی میدانند کیستند، اما همچنان آمادگی توقف ندارند. باید بخواهید که دست از بازی کردنِ نقش آشنای خود بردارید. خواه دنبال عشق، پول یا خودِ روشنضمیری باشید، آن تبدیل به هویت شما و چگونگی شناخت شما از خودتان در این دنیا میشود. اگر آمادۀ کنار گذاشتن آن نقش نیستید، حتی وقتی قیمتیترین جواهر وجودیتان را پیدا کنید، این جواهر قیمتی را فدای آن احساس آشنای قدیمی خواهید کرد.
چند نفر را میشناسید که درحالیکه میدانند این رابطه فایدهای ندارد، مدتی طولانی در رابطهای نامطلوب ماندهاند؛ اما نمیدانند اگر آن را ترک کنند چه به سرشان میآید؟ همین تمایل در دیگر جاهای زندگی هم دیده میشود. با اندیشههایی مثل: «این شغل را ادامه خواهم داد، یعنی از آن متنفرم اما ادامهاش میدهم.» یا «من کسیام که به دنبال چیزیام، اگر نباشم پس چه کار کنم؟» این بازیفراگیری است که انسانها برای جلوگیری از ورود به خود حقیقیشان انجام میدهند. شما رازی شگفتانگیز هستید که هرگز تصور نخواهید کرد. بزرگترین لذت این است که آگاهانه این راز را زیست کنید.
آمادگی برای پایین آمدن از چرخِ «شدن» به همان اندازهای که بفهمید کیستید و چیستید اهمیت دارد. شاد و آزاد خواهید بود؛ اما بازیتان تمام خواهد شد. برای مدتی ممکن است ندانید چگونه با مردم صحبت کنید یا چه کار کنید و ممکن است زندگیبرایتان ناآشنا شود. این شیوۀ رازآلود هستی است. زمانی کاملاً مشغول بودهاید که شخصی دیگر باشید. مثل برداشتن اولین گامهای لرزان است؛ اما باید بخواهید بلغزید و ناامنی را تجربه کنید، چون اگر نخواهید ناامنی را تجربه کنید، مستقیماً به همان فرمهای قدیمی خودمحافظتی و جستوجو برمیگردید.
خیلی عجیب است عاشق آنچه هست باشیم. برای ما آشناست عاشق چیزهایی باشیم و عاشق چیزهایی نباشیم؛ اما وقتی آدم تجربۀ جدیدِ عشق را به آنچه هست پیدا میکند، این هم بهطرز عجیبی آشناست. مثل حسی که میدانیم همیشه اینطور بوده است. خیلی کهن به نظر میرسد، بااینحال تازه هم متولد شده است.
در دوران گذشته معابدی وجود داشت که در جامعه آنها را به مکانهایی میشناختند که راهبها بتوانند روی پای خودشان بایستند. آنمعابد مکانهایی محافظتشده بودند و کسانی در آنجا حضور داشتند که میفهمیدند چه خبر است. امروزه جانهای زیادی درحال بیداریاند، بیشتر از آنکه بتوان در آن معابد جای داد. کنترل آنها دارد سخت میشود و بخشی از آن دشواریِ کنترل نداشتنِ اجتماعی همبسته، محافظتشده و مقدس است تا از آن تازگی پشتیبانی کند و بگوید نگران نباشید، چون در نهایت، همهچیز روشن خواهد شد. در جوامع ما، بلافاصله بعد از بیداریِ آن وجودِ مقدس تازهمتولدشده، زنگِ ساعتِ هفتِ صبح زده میشود و وقت رفتن به سرِ کار است. کمی گیجکننده است اما همین است که هست. چیزی را بهدست آوردهایم، پس مهم است بخواهیم اجازه دهیم همانطور که هست باشد. هیچچیزی نمیتواند دوباره شکوفایی را پنهان کند، مگر تلاش برای فهمیدن آن.
حجم
۱۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۱۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه