دانلود و خرید کتاب فصل دلتنگی من
تصویر جلد کتاب فصل دلتنگی من

کتاب فصل دلتنگی من

معرفی کتاب فصل دلتنگی من

کتاب فصل دلتنگی من نوشته گروهی از نویسندگان شهر محدیه استان قزوین است که به همت علی کشاورز قدیمی گردآوری شده است.

درباره کتاب فصل دلتنگی من

بزرگ‌ترین تحولات اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و... در جوامع بشری در گرو قلم و نحوهٔ نوشتن اهل قلم است، نویسنده می‌نویسد تا مخاطب بخواند پس هر صاحب قلمی باید نهایت دقت را داشته باشد که چه می‌نویسد و مخاطبش کیست و نیاز او چیست.

از ارکان مهم نوشتن و نگاشتن، هنجارشناسی و تعهّد و پایبندی به اصول و ریشه‌های آن هنجارهاست. هنجارهایی که در بند هیچ قیدی جز انسانیّت و خدمت برای اعتلای آن نباشد. بنابراین، نویسنده و شاعر متعهّد، کسی است که قلمش را در خدمت ارزش‌ها و هنجارهای انسانی قرار دهد و برای هیچ مصلحتی از ارزش‌های اثرش نکاهد.

مجموعهٔ پیش روی شما، اثری متعهّد به ارزش‌های انسانی و مشتمل بر مجموعه داستان‌هایی تأثیرگذار و انسان‌ساز است که گردآورنده آن علی کشاورز قدیمی تلاش بر آن دارد، ما را با زوایایی از زندگی و درون انسان آشنا سازد که علیرغم دم دست بودن بسیاری از این مفاهیم، کثیری از ما از آن غافل هستیم. داستان‌هایی که بیان دردهای بسیاری از جامعه نیز هست و می‌تواند لحظاتی خوب و متفکرانه را برای ما رقم بزند.

خواندن کتاب فصل دلتنگی من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب فصل دلتنگی من

گرگ و میش شب، روستای زیبایی که خود را در دل کوه جاکرده بود را کم‌کم در تاریکی فرو می‌برد. ساکنان روستا همه در خانه‌های کاهگلی کوچکِ پر از صمیمیت خود، در حال استراحت بودند. صدای ناله خفیفی به گوش می‌رسید بیژن هراسان به این سو و آن سو می‌دوید. مادر درد می‌کشید و نمی‌دانست چه کند؟ خواهر کوچکش صنم هم از ترس کنج اتاق کنار مادرش کِز کرده بود. پدرشان هنوز به خانه برنگشته بود. بیژن عاقل‌تر از سنش و بزرگ‌تر از قامتش می‌نمود. هم مادر را دلداری می‌داد هم حواسش به صنم بود. او نمی‌دانست درد مادر برای چیست؟ به خیال خود خواهر یا برادری که خدا می‌خواهد به آنها هدیه دهد که این همه درد ندارد پس چرا مادر اینقدر ناله می‌کند؟ با شنیدن صدای در، بیژن سریع فانوس را از پلهٔ ایوان برداشت و به سمت در دوید نفس عمیقی کشید و گفت:

- آقا جان اومدی؟ مادر.. و مادر حالش بده 

حسین آقا چشمان درشت آبی رنگش را گشادتر کرد و گفت:

- چی؟! چی شده؟! نکنه... نکنه وقتشه؟؟ بدو برو خاله لیلا رو بیار.

حسین آقا سریع خرش را به سمت طویله روانه کرد و به سرعت خود را به همسرش رساند.

- زهرا! زهرا؟ خانمم چی شده؟

- حسین اومدی؟؟ دارم می‌میرم به دادم برس...

- خدا بزرگه طاقت بیار بیژن و فرستادم دنبال خاله لیلا الانِه میان..

خاله لیلا پیرزنی بود که همیشه موهای سپید به رنگ برفش را از فرق باز می‌کرد و روزگار بسان هم سن و سالانش قامتش را خم نکرده بود. در روستا تنها کسی بود که گاه و بی‌گاه و هر زمان از شبانه روز آمادهٔ کمک کردن به زنان باردار بود. هرکاری از دستش بر می‌آمد برای اهل روستا مضایقه نمی‌کرد. و با نوه پسری‌اش آوید که همسن و سال بیژن بود زندگی می‌کرد. هوا بسی سرد و طاقت فرسا بود سرما قصد نرمی و لطافت با تن کوچک و نحیف بیژن را نداشت صورتش از سیلی بی‌رحمانهٔ سرما سرخ شده بود. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۱۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۱۶ صفحه

قیمت:
۲۹,۹۰۰
تومان