کتاب به روژ
معرفی کتاب به روژ
کتاب به روژ نوشتهٔ فاطمه بهشتی آریاست و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب به روژ
داستان به روژ روایت چند خانواده است که در دورههای مختلف زمانی داستانشان تعریف میشود. در ابتدا علیرضا و خانوادهاش معرفی میشوند و بعد به سراغ خانوادهٔ دیگری به نام خانوادهٔ تیمور میرویم. اغلب داستانها در جنوب ایران اتفاق میدهند؛ زمانی که شرکتهای نفتی شروع به کار کرده بودند و به همین دلیل رفاه نسبی در شهر حاکم شده بود. نویسنده خود ابتدای داستانش را اینگونه روایت میکند: «بندر شرجی گرمی با امکانات خیلی کم اما ثروت خدا دادی بسیار زیاد (نفت) و.... امکانات کم برای مردم بومی. اما در شهرک امرا همه چیز تعبیه شده بود. بهترین امکانات/خانههایی به سبک انگلیسی و آمریکایی و بسیار شیک. وقتی در شهرکها راه میرفتی چه روز و چه شب اگر مطمئن نبودی که در ایران هستی به یقین فکر میکردی در شهرهای اروپایی قدم میزنی. همه چیز برای ساختن این شهرکها از خارج از کشور با کشتی آورده شده بود. فقط هرازچندگاهی خانه سربازی را میدیدی که نگهبانی میداد و صدای کوبیدن پوتینهایش بر روی زمین شنیده میشد و شهرک را از سکوت بیرون میآورد/همراه با امنیت کامل. زمستانها که در تهران برف میبارید آنجا بهشت برین بود. آنوقت بود که اقوام ساکنین شهرک میآمدند و شهرک پر میشد از سر و صدای بچهها که با آسودگی و بی خیالی در خانه و یا کوچه بازی میکردند.
اهالی بومی انگار که که از کرات دیگر بودند. اجازه نزدیک شدن به آنها را نداشتند/ البته این اشراف و سران که به مرور وارد شده بودند باعث رونق کسب و کار آنها نیز بودند. بازارشان رنگ وبوی دیگری گرفته بود. از ما بهتران که در این بندر با هزار منت بر سر مردمش زندگی میکردند در بازارها پرسه میزدند و اجناس لوکس خارجی را به قیمت بسیار پایین تر از جاهای دیگر میخریدند و خیلی چیزها که قاچاق وارد میشد حتی در تهران هم نظیرش نبود. اما آنها اجازه نزدیک شدن به این مهمانان ناخوانده را که اکنون به نظر صاحب خانه میرسیدند نداشتند. بیشتر زمینها را دولت با قیمت بسیار نازل و گاهی هم که طرف سرکشی میکرد به زور از دست آنها در می آوردندو شهرک میساختند اما کسی جرات حرف زدن نداشت. به آنها این طور تفهیم شده بود که خدا را شکر کنید ما از راه رسیدیم و باعث آبادانی شدیم. من از این بندر شروع میکنم.»
خواندن کتاب به روژ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به روژ
علیرضا با لباس فرم نظامی در باغ گرمسیری خانهاش نشسته بود و از آن صبح زیبا و صدای پرندگان بهشتیاش. از هوای صبحگاهی این بندر شرجی لذت میبرد و نم نم صبحانهاش را میخورد.
خانه ای ویلایی به مساحت حدوداً دو هزار متر مربع/خانه که چه عرض کنم قصری بود. یک ویلای بسیار شیک پنج خوابه با اسباب و اثاثیه بسی گران قیمت که اکثر آنها را خانم خانه سفارش داده بود از ایتالیا و اسپانیا آورده بودند. خانه بچهها با دری به خانه مادر و پدر وصل میشد آن هم ویلای کوچکتری بود که مجزا برای سکونت و بازی و سرگرمی بچهها ساخته شده بود/گویی آنها زندگی خود را داشتند با خدمه خود.
فقط موقع شام و ناهار وقت را با خانواده می گذرادند/پدر مشغلهاش زیاد بود و مسئولیت سنگینی داشت اما مادرشان انصافاً مادر خوبی بود وقتی در خانه بود بیشتر اوقاتش را با بچههایش میگذراند و همه چیز آنها را از پوشاک/تغذیه و ظاهر آراسته تا سرگرمیهایشان همه را کنترل میکرد. عاشق فرزندانش بود. به خصوص پسرش که فرزند ارشد او بود و در این زمان حدوداً ده ساله بود. پسرش فرید نام داشت و نام دخترش را فرناز گذاشته بود. انگار خدا جنسشان را هم جور کرده بود که خوشبختی آنها کامل باشد.
حجم
۳۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۳۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه