کتاب و دست ها از خاک روییدند
معرفی کتاب و دست ها از خاک روییدند
کتاب الکترونیکی و دست ها از خاک روییدند نوشته سوسن طاقدیس در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. موضوع حوادث این رمان به ماههای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از روستاهای کشورمان برمیگردد که مردم برای سرنگونی حکومت شاه مبارزه میکنند. شخصیتهای داستانی این رمان چند نوجوان هستند که در موقعیتهای خاص رویدادهای مربوط به انقلاب قرار میگیرند و واکنشهایی را از خود بروز میدهند که مجموع این حوادث قصه رمان «و دستها از خاک روییدند» را تشکیل میدهد.
درباره کتاب و دست ها از خاک روییدند
زمان شروع داستان «و دستها از خاک روییدند» تابستان سال ۱۳۵۷ است و پدر خانواده مشغول گوش دادن به رادیو است. همگی قرار است به ده بروند. اولین نشانه بحران در سرخوشیهای تابستانی، با گریه زن عمو برای پسر سربازش آغاز میشود که در جریانات انقلاب دستور کشتن مردم را دارد. بچهها از زبان مادر و پدرشان، ماجرای پیدا شدن جنازه چند جوان را میشنوند و برای کشف این معما، به سراغ اسد، پسر یکی از اهالی روستا میروند. تلاش بچهها برای پی بردن به اصل ماجرا، فضای پرتعلیقی به داستان بخشیده که اوج این تعلیق را میتوان در صحنه تعقیب آنها توسط شبحی در بیابان مشاهده کرد؛ فصلی که به لحاظ تصویرسازی و شناخت درست از تخیلات کودکانه، یکی از باورپذیرترین بخشهای داستان به شمار میرود. داستان برتری چشمگیری نسبت به بسیاری از داستانهای انقلاب دارد که برای نوجوانان نگاشته میشود؛ از جمله اینکه سوسن طاقدیس با خلق شخصیتهای متفاوت و ایجاد گره افکنیهای متعدد، قصه را از یکنواختیهای مرسوم این قبیل داستانها نجات داده است. کنجکاوی بچهها برای کشف ماجرای دفن مردهها سرانجام پرده از رازهایی برمی دارد که در ماجراهایی جذاب و تودر تو روایت شدهاند.
درباره سوسن طاقدیس
سوسن طاقدیس نویسنده کتابهای کودک و نوجوان در سال ۱۳۳۸ در شیراز به دنیا آمد. فعالیت داستاننویسی حرفهای خود را با نوشتن داستان «بابای من دزد بود» در کیهان بچهها آغاز کرد. او آثار متعددی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان به بازار نشر ارائه داده است که «قدم یازدهم»، «زرافه من آبی است»، «پشت آن دیوار آبی»، «هزار سال نگاه»، «تو هم آن سرخی را میبینی»، «دخترک و فرشتهاش» و... تعدادی از آثار اوست.
کتاب و دست ها از خاک روییدند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب کسانی است که مایل هستند داستانی درباره حوادث روزهای آغاز انقلاب بخوانند.
بخشی از کتاب و دست ها از خاک روییدند
وقتی محمد دربارهٔ جوانهایی که با شلیک مسلسل مثل برگ پاییزی بر زمین میافتادند، حرف میزد، نوبت مادر و زنعمو بود که به سینه بکوبند و ناله و نفرین کنند، و وقتی از بچهها میگفت که آنها هم در همهٔ کارها شرکت میکنند، محمود و علی و فرزانه و سهیلا با نگاهی پر از شوق و شادی به هم نگاه میکردند و دلشان برای ماجراجوییهای تازه پر میزد؛ ولی وقتی نوبت به این میرسید که محمد دربارهٔ خودش حرف بزند، او آشکارا از جواب درستوحسابی طفره میرفت و در چند کلمه و خیلی خلاصه میگفت: «خُب، گفتند آدم بکشید؛ من هم مثل خیلیهای دیگر از پادگان فرار کردم.» و بعد فوراً حرف را عوض میکرد. اینجور وقتها، فرزانه خیرهخیره او را نگاه میکرد. حس میکرد محمد هم رازی دارد و نمیخواهد کسی به آن پی ببرد.
کاملاً پیدا بود که محمد آنها را شناخته است؛ ولی به رویشان نمیآورد. این کار آنها را به حساب شیطنتهای کودکانه گذاشته بود. خودش هنوز کودکیها و کارهای عجیب و غریبش را فراموش نکرده بود. شاید هم نمیخواست بچهها را برنجاند و دلگیرشان کند.
یک روز بعدازظهر، وقتی بزرگترها در حال استراحت نیمروزی بودند و بچهها داشتند ته باغ میپلکیدند، باز صدای سوت اسد شنیده شد. بچهها نگاهی به هم انداختند. یاد قولی که به اسد داده بودند و حرفی که زده بودند، باعث شد که همه با نگاه گناهکارانهای یکدیگر را بکاوند. بعد، اطراف را پاییدند و درِ باغ را باز کردند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
اصلا مناسب گروه سنی کودک نبود. و این چه تصویرسازی و اسمیه برای گروه کودک آدم وحشت می گیره!