کتاب قصه های پول ساز
معرفی کتاب قصه های پول ساز
کتاب قصه های پول ساز نوشته کیندرا هال است که با ترجمه مریم شبیری منتشر شده است. کتاب قصه های پول ساز به این موضوع میپردازد که داستانگویی برگ برنده کسب و کارها است.
درباره کتاب قصه های پول ساز
ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم که همیشه به ارتباط برقرار کردن تمایل نشان میدهیم. داستانها همچنین شکل بسیار ساختاریافتهای از ارتباط هستند که میتواند به درک مخاطبان کمک کنند. همهٔ ما از کودکی به داستان شنیدن علاقمند بودیم و به آن واکنش نشان میدادیم. اما داستان شنیدن و داستان گویی فراترازیک سرگرمی است. داستانها مستقیماً با ذهن و احساس مخاطب ارتباط برقرار میکنند و بر او تاثیر میگذارند. چرا که شنوندهٔ داستان با راوی همذات پنداری میکند و خود را در آن موقعیت میبیند. همین عامل باعث میشود تا آن داستان برای همیشه در ذهن شنونده بماند و ماندگار شود. داستان، جدیدترین و بهترین ابزار کسب و کار است که قدرت انجام هر کاری را دارد.
جنس رقابت در دنیای جدید دیگر صرفاً از جنس ارائه کیفت بهتر نیست. برندهها کسانی هستند که با ارائه داستانهای درست، زاویه دید جدیدی ارائه میدهند که منجر به لذت بردن مخاطب میشود. مطالب موجود در باب تاثیر داستان بر برندینگ و مدیریت کسب و کارعمدتاً به داستانگویی در بازاریابی پرداخته است. کتاب قصههای پولساز به همهٔ ارکان سازنده یک کسب و کار موفق اشاره میکند و راهکارهایی را در جهت روایت ۴ نوع داستان ضروری هر کسب و کاری ارائه میکند:
داستان ارزش
داستان بنیانگذار
داستان هدف
داستان مشتری
خواندن کتاب قصه های پول ساز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام فعالان حوزه کسب و کار پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب قصه های پول ساز
این اتفاق شب همان آخرین تعطیلات پایان هفتهٔ نوامبر رخ داد. اگرچه مردم اسلوونی روز شکرگزاری را جشن نمیگیرند، اما شهر زنده و شاد بود زیرا مردم آغاز فصل تعطیلات را با مراسم چراغانی کردن درخت جشن گرفته بودند. من و مایکل در میان هزاران اسلوونیایی قدم میزدیم که از نوشیدن شراب محلی و بو دادن شاهبلوط روی منقل دستفروشان کنار خیابان و نوشیدن بیشتر غرق لذت بودند. آسمان تاریک بود، هوا مرطوب و سرد بود و خیابان از نور کم و گرمی، که از تزیینات کریسمس آویزان بین هر ساختمان ساطع میشد، پرنور شده بود. نوای ضعیف آوازها از مرکز شهر در فضا پیچیده بود و ویترین مغازههای کنار خیابان میدرخشیدند، ما را صدا میزدند و به داخل دعوتمان میکردند تا بازدیدی بکنیم.
خب دقیقاً اینطور نیست. ویترین مغازهها فقط من را بلند صدا میزدند نه ما را. ویترینها مایکل را صدا نمیزنند چون مایکل خرید نمیکند. او اهل تماشای ویترینها، خرید اینترنتی یا خرید حراجی یا هر خرید دیگری نیست. تقریباً هیچ نمیخرد. تا وقتی که کش لباس زیرش کاملاً نپوسد یکی دیگر نمیخرد. شاید واقعاً حتی کیف پولی هم نداشته باشد.
طی سفرمان به اروپا این تفاوت اساسی در علاقهٔ ما به خرید به بحثی نسبتاً تکراری تبدیل شده بود:
من: «وای! بوتیک طراحی محلی، بیا نگاهی بکنیم.»
مایکل: (طوری رفتار میکند که انگار صدای مرا نمیشنود. به راهش ادامه میدهد.)
من: «وای! مغازهٔ قالیبافی محلی، بیا بهش سری بزنیم!»
مایکل: (صدای من را نمیشنود، همینطور راه میرود.)
من: «وای! توی اون مغازه همهچی از چوبپنبه ساخته میشه. بیا نگاهی بندازیم!»
مایکل: (تلفن همراهش را، با اینکه زنگ نمیخورد، بیرون میآورد. به راه رفتن ادامه میدهد.)
من: «وای! نون تازه!»
مایکل: (بوی نان تازه را با نفس عمیقی به ریههایش میفرستد. به راه رفتن ادامه میدهد.)
حجم
۲۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۲۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه