کتاب پل چوبی معلق
معرفی کتاب پل چوبی معلق
کتاب الکترونیکی پل چوبی معلق نوشتهٔ وحید جدیدی در انتشارات آزادمهر به چاپ رسیده است. این کتاب روایت نسیم است از شغلش و مشکلاتی که برایش در پی دارد. در ادامه او از زندگی شخصیاش و روایت عاشقیهایش نیز میگوید.
درباره کتاب پل چوبی معلق
نسیم در خطوط هواپیمایی کار میکند و از کارش لذت میبرد اما دل نگرانی های پدر و مادرش او را نیز درگیر میکند. همین طور جنبههای دیگر زندگیاش نیز ماجراهایی دارد که توسط او روایت میشود. در ادامه متوجه می شویم که او با یک دکتر در حال صحبت کردن و تعریف روزمرگیهایش است.
کتاب پل چوبی معلق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پل چوبی معلق
من دچار یکی از همین تغییرات ناگهانی شده بودم. تغییری از ثبات به نابودی. جرات نداشتم پایین را نگاه کنم. آن پل لعنتی نیز سست تر از اینها بود که تحمل وزن سنگین ترس مرا داشته باشد. ناچار باید حرکت می کردم. ترس از مرگ یک محرک قوی بود برای ادامه دادن، اما کجا؟ کدام طرف؟ اصلا از کدام سمت آمده ام که بخواهم جهتی داشته باشم؟! به یک طرف نظر انداختم صخره ای را دیدم که پل به آن متصل بود. از آن طرف صخره نیز پلی دیگر شروع می شد. کمی چشمانم را ریز کردم تا دقیق تر ببینم که ماتم برد. فکر سست بودنِ پل باید فکر احمقانه ای بوده باشد! چون صد ها یا شاید هزاران پل در امتداد یکدیگر بی حرکت و مغرور دست به دست هم داده بودند تا زنجیری ناگسستنی را ایجاد کنند. در ابتدا و انتهای هر پل قلهٔ یک کوه از جنس صخره به کمکشان آمده بود تا پیوندشان را محکمتر کند و مانند میخی عظیم که بر زمین فرو رفته باشد پشتوانه ای محکم برای آنها ساخته بود. آنقدر آنجا پل بود که انتهای آن زنجیر چندش آور در مه غلیظی گم شده بود. اگر از آنطرف آمده بودم باید مسیری بسیار طولانی و زمان زیادی را از سر گذرانده باشم تا به این نقطه برسم. اندیشهٔ پایین رفتن از صخره هم یک دیوانگی محض به شمار می رفت چون دیوارهٔ صخره طوری بود که در قدم اول بر اثر صیغلی بودن آن، در جا سقوط میکردم.
دیگر بهتر از این نمی شد! نه می توانستم به سمتی قدم بگذارم که حسِ بودن در آینه ای "تو در تو" و به شدت منزجر کننده را به من تلقین می کرد، و نه می توانستم حتی به پایین نگاه کنم. چاره ای نبود باید آخرین راه را انتخاب می کردم و تمام مسیر پل را که بر روی دره ای بسیار عمیق که انتهایش چیز مشخصی نبود جز احتمالاً آینه ای که مرا باز بر روی پل نشان می داد، پشت سر می گذاشتم. راستَش اینجا همه چیز بوی تکرار می داد، شاید من نیز در یک آینه گام بر می دارم و تصویری بیش نیستم! در این افکار به طرف دیگر پل نظر انداختم.
حجم
۲۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
حجم
۲۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه