کتاب از آموختن تا سوختن
معرفی کتاب از آموختن تا سوختن
کتاب الکترونیکی «از آموختن تا سوختن» نوشتهٔ حمیدرضا رحمانیزاده دهکردی در انتشارات آزادمهر به چاپ رسیده است. این کتاب حکایت شیفتگی یک دانشآموز نسبت به آموزگاری آرمانخواه است که در بحبوحه انقلاب و حوادث آن زمان اتفاق میافتد.
درباره کتاب از آموختن تا سوختن
پسرک شجاع و کنجکاوی در یکی از شهرهای دورافتاده زندگی می کند و مشغول به تحصیل است. دست روزگار آموزگاری آزاداندیش را برای خدمت سربازی به آنجا منتقل می کند و. بعد از مدتی پسر شیفته و دلداده تفکرات و منش آموزگار خود شده و وارد دنیای دیگری می شود که او را به سوی آرمانهای والایی سوق می دهد. حکایت شیفتگی این پسر به آن آموزگار و سیر و سلوک او از «کودکی تا جوانی» و از «شهرکرد تا تبریز» در این داستان روایت میشود.
کتاب از آموختن تا سوختن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی با مضامین مربوط به انقلاب و فضای سالهای نزدیک به آن، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب از آموختن تا سوختن
طبیعی است که خیلی از این حرفهای قلمبه سلمبه را ذهنِ کودکانهٔ ما درک نمیکند. به نظر میرسد این سخنان که برای آگاهی آیندگان و دیگران ضبط هم میشود، بیش از آنکه مصرف درون مدرسهای داشته باشد، مصرف بیرونی دارد به این دلیل که مقامات بالاتر که هر گونه انتقاد و ستایش را در هر مجمعی رصد میکنند، این جاننثاریهای حقیقی را بشنوند و «مدیر» همچنان «مدیر» بماند و «مرخصیها» و «مساعدهها» و «اضافهکاریها» همچنان برقرار باشد. وقتی میشود با چهار کلمه «راست و دروغ» سود کرد، چرا آدم عاقل بیل بزند و عرق بریزد. یا سرکلاس گچ بخورد. دست گشوده و زحمت زیاد، مال قصهها و فیلمها و متلهای پای کرسی است؛ به جای آن باید دهان را به کار انداخت زیرا به تجربه ثابت شده که از تراوشات کلامی و زبانی است که «سر» میتواند آسوده بر تن قرار گیرد. این کلمات شیرین است که زهر روزگار سخت را میگیرد. کاری هم ندارد؛ تو نیم ساعت از این چیزها که در روزنامهها یافتی یا خودت با تأمل بسیار به هم بافتی میگویی یا فیالمثل اگر مقام گردن کلفتی را دیدی دستت را بر سینه میگذاری، برای خالی نبودن عریضه یک ذره هم خم میشوی (که یعنی تعظیم میکنی!) و ابلهانه ابراز ارادتی ساختگی میکنی. مصلحت بود دستش هم را میبوسی. مگر نگفتهاند بزرگان: «چو دستی نشاید بریدن، ببوس.» بعد میگذاری تا تن و جانت قراری گیرند تا بتوانی کار خلاقه بکنی. درست مثل خیلی از افراد که کارشان موقتی است. مثلاً مثل دلاکهایی که توی حمام عمومی هستند. میروی یکی را کیسه میکشی و بعدش میآیی بیرون زندگیات را میکنی. چرک کسی را درمیآوری، پول و رزق حلال برای خودت کسب میکنی دیگر مرض نداری که مدام به آن کارِ چند ساعت پیشات فکر کنی؛ یا عین مرده شورها، به تو ربطی ندارد که مرده آدم خوبی بوده یا بدی. تو مردهات را میشویی. طبیعتاً هر چه «مایه تیله» بیشتر باشد مرده را بهتر، دقیقتر و با طمأنینهٔ بیشتری میشویی بعدش هم خلاص. به همین راحتی! شرافت و مردانگی البته حرف مفت نیست امّا همهٔ اینها مراتب دارد؛ اصول دارد. الکی نیست که! شرافت به این است که زن و بچهات راحت باشند. یک لقمه نان و یک ذره آب خوش هم از گلویت پائین برود. فردینبازی و «جان مادرم را قسم خوردم» و «من سرم را پیش کس و ناکس خم نمیکنم» و به قول عوام «این سرتِق بازیها» که اسماش شرافت و مردانگی نیست. اسماش بلانسبت خریت است؛ پشت پا به بخت و اقبال زدن است.
حجم
۱۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
قلم اقای دهکردی خیلی گیرا،صمیمی و روان هست.منتظر رمان های زیبای بعدی ایشون هستیم