دانلود و خرید کتاب فرزندان ایرانیم داوود امیریان
تصویر جلد کتاب فرزندان ایرانیم

کتاب فرزندان ایرانیم

معرفی کتاب فرزندان ایرانیم

کتاب فرزندان ایرانیم نوشتهٔ داوود امیریان، در انتشارات سوره مهر چاپ شده است. این کتاب رتبهٔ اول بخش خاطره در پنجمین دورهٔ جشنوارهٔ انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس (۱۳۷۹) و رتبهٔ اول بخش تألیف و تقدیر را در نخستین جشنوارهٔ ادب پایداری به‌دست آورده است.

درباره کتاب فرزندان ایرانیم

فرزندان ایرانیم دربردارنده داستان طنزی با حال و هوای جنگ و دفاع مقدس است که در ۶۰ سکانس داستانی روایت می‌شود. فرزندان ایرانیم خاطرات شیرین و خواندنی یک نوجوان بسیجی از دوران آموزشی در پادگان ۲۱ حمزهٔ سیدالشهدا و در زمان جنگ ایران و عراق است. داوود امیریان این خاطرات را که در‌واقع خاطرات خود اوست در قالب سکانس‌های داستانی به‌صورت طنز روایت می‌کند. «فرزندان ایرانیم» با معرفی نویسنده آغاز می‌شود و آرام وارد صحنه‌‌های داستانی طنزآلود می‌شود.

کتاب فرزندان ایرانیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این اثر به نوجوانانی که به مطالعهٔ داستان‌های دفاع مقدس علاقه دارند، پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب فرزندان ایرانیم

«بهمن‌ پنهانی‌ به‌ تهران‌ می‌رسد و در شهری‌ که‌ پادشاهش‌ از ترس‌ متفقین‌ فلنگ‌ را بسته‌ و فرزند گیج‌ و ترسویش‌ به‌تازگی‌ با کمک‌ دول‌ غرب‌ بر اریکۀ‌ قدرت‌ تکیه‌ داده‌، به‌ کار در طباخی‌ و قهوه‌خانه‌ها مشغول‌ می‌شود. چند سالی‌ هم‌ به‌ دوره‌گردی‌ و دست‌فروشی‌ می‌افتد. جیوه‌ در تیزاب‌ می‌ریزد، آب‌ ورشو می‌سازد و ظرفهای‌ مردم‌ را سفید می‌کند. مدتی‌ هم‌ در شالیزارهای‌ گیلان‌ کار می‌کند تا اینکه‌ به‌ همدان‌ می‌رسد. در کاروانسرایی‌ قدیمی‌ که‌ از عهد شاه‌عباس‌ به‌ جا مانده‌، ساکن‌ می‌شود. او در آنجا با خانواده‌ای‌ آشنا می‌شود که‌ دختری‌ دم بخت‌ به‌ نام‌ مریم‌سادات‌ دارند. بهمن‌ به‌زودی‌ می‌فهمد که‌ مریم‌سادات‌ از دست‌ ناپدری‌ در عذاب‌ است‌ - مثل‌ خودش‌ که‌ از نامادری‌ رنجهای‌ بسیار برده‌ است‌ - و باز متوجه‌ می‌شود که‌ ناپدری‌ مریم‌سادات‌ به‌ دروغ‌ خودش‌ را سیدعباس‌ معرفی‌ می‌کند و شال‌ سبزی‌ به‌ کمرش‌ بسته‌ است‌. قصد او فریب‌ و سوءاستفاده‌ از احساسات‌ پاک‌ مردم‌ به‌ فرزندان‌ پیامبر اسلام‌ است‌. مریم‌سادات‌ از تیرۀ‌ ساجدین‌ است‌ و نسبش‌ به‌ امام‌ سجاد (ع‌) می‌رسد. اصلیتی‌ میاندوآبی‌ دارد و بزرگ‌شدۀ‌ یکی‌ از روستاهای‌ اطراف‌ ابهر به‌ نام‌ «قروه‌» است‌.

بهمن‌ از مریم‌سادات‌ خواستگاری‌ می‌کند و علی‌رغم‌ مخالفت‌ ناپدری‌ ازدواج‌ سر می‌گیرد. مریم‌سادات‌ تنها برادرش‌، سیدحسن‌ را به‌ مادرش‌ می‌سپارد و همراه‌ بهمن‌ به‌ راه‌ می‌افتد.

بهمن‌ از شهری‌ به‌ شهری‌ می‌رود. پارچه‌ و کریستال‌ و فرش‌، خلاصه‌ از شیر مرغ‌ گرفته‌ تا جان‌ آدمیزاد می‌خرد و می‌فروشد و خانواده‌ را هم‌ پشت‌ سر راه‌ می‌اندازد و می‌برد. به‌ خاطر همین‌ مسافرتها شناسنامۀ‌ هرکدام‌ از پنج‌ فرزند خانواده‌، صادره‌ از شهری‌ است‌: تبریز، قم‌، قزوین‌، کرمان‌ و تهران‌. پس‌ ما فرزندان‌ ایرانیم‌!

من‌ بعد از شش‌ فرزند به‌ دنیا آمدم‌، اما از آن‌ شش‌ نوزاد فقط‌ سه‌ نفر جان‌ سالم‌ به‌ در برده‌ بودند: دو خواهر و یک‌ برادر بودند، دو خواهر و یک‌ برادر نبودند! قبل‌ از من‌ ابوالفضل‌ بوده‌ که‌ در هجده‌ ماهگی‌ بر اثر بیماری‌ فوت‌ می‌کند. وقتی‌ من‌ در بندرعباس‌ به‌ دنیا آمدم‌، آن‌طور که‌ مادر می‌گوید خیلی‌ نحیف‌ و بیمار بوده‌ام‌. مثل‌ خیلی‌ از خانواده‌های‌ مسلمان‌ قرار می‌شود ده‌ روز مرا محمد صدا کنند تا بعد نام‌ مناسبی‌ برایم‌ پیدا کنند. هنوز هفت‌ روز از تولدم‌ نگذشته‌ بوده‌ که‌ خانواده‌ام‌ به‌ تهران‌ می‌آیند و پدرم‌ به‌ کرمان‌ می‌رود.»

Ebrahimi
۱۳۹۷/۰۷/۱۳

یادم میاد سال آخر دبیرستان آقای امیریان اومدن مدرسه ما یه نسخه از این کتاب رو امضا کردن دادن مدرسه، من اون موقع یکی از اعضای شورای دانش آموزی بودم کتاب رو یواشکی بردم خونه بخونم مادر این حقیرکه از

- بیشتر
ملیکا
۱۳۹۹/۰۲/۱۰

جذاب و جالب بود ‌و همینطور بی نظیر با تشکر فراوان از نویسنده این کتاب اقای امریان مواظب باشید از خنده نترکید من به این کتاب ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ستاره میدم البته بگم هنوز کمه 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 و بهترین کتاب طنزی بود که تا

- بیشتر
Zahra h.Alami
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

این کتاب رو دوران راهنمایی از کتابخونه ی مدرسه گرفتم و خوندم. ولی هرچی فکرمیکردم اسمش یادم نمیومد تا اینکه درحال گشتن بین کتاب های طاقچه با این جلدش یادم افتاد همون کتابه😂 داستان طنز و دلنشینِ و برای نوجوان ها کتاب

- بیشتر
همچنان خواهم خواند...
۱۳۹۹/۰۲/۱۵

چقدر با این کتاب خندیدم. یادش بخیر...

sadat_85
۱۳۹۹/۰۵/۰۲

خیلی عالیه من نسخه چاپی ش رو خریدم و انقدر باحال بود حدود 6 بار کتاب رو از اول تا اخر خوندم واقعا طنز و باحاله و بهتون حتما پیشنهاد میکنم بخونید(؛

شایسته
۱۳۹۹/۰۴/۰۳

کتاب خوبی بود دوستش داشتم😊😊😊

m_parsaei
۱۳۹۹/۰۴/۲۶

این کتاب رو چندین سال پیش برای خواهرم که 14 ساله بود خریدم انقدررر دوستش داشت که در طول 3 روز کتاب رو تموم کرد و بعد از اون شروع کرد به نوشتن حتی یه مسابقه ی نویسندگی هم مقام

- بیشتر
راصیه
۱۳۹۶/۱۲/۲۴

واای خدایا داوود امیریان را عشق است واااااااقعا عالیست آدم لذددددت میبره آه

Zahra
۱۳۹۹/۰۴/۱۹

داستان دوره آموزشی. خیلی بامزه بود. با خوندنش کلی خندیدم.

🍃بانو🌼
۱۳۹۹/۰۲/۱۲

کتاب خوبی بود و خاطرات شیرینی رو نقل میکرد در کل دوست داشتم

تنها ره‌ سعادت‌! - ایمان‌، جهاد، شهادت‌.
ایران
با اجازه‌ داریم‌ می‌ریم‌. خُب‌ حلالمون‌ کن‌. اگر خوبی‌ دیدی‌، اشتباه‌ شده‌ و اگر بدی‌ دیدی‌ حقت‌ بوده‌.
فرناز محسنی
باید عرق‌ ریخته‌ شود تا در صحنۀ‌ نبرد خون‌ کمتری‌ ریخته‌ شود.
ملیکا
خوش‌ باد که‌ از بهار خوش‌تر باشیم‌ سرسبزتر از سرو و صنوبر باشیم‌ آن‌ روز مباد تا در این‌ بقع‌ وجود شرمندۀ‌ لاله‌های‌ پرپر باشیم‌.
ایران
در پادگانها باید عرق‌ ریخته‌ شود تا در صحنۀ‌ نبرد خون‌ کمتری‌ ریخته‌ شود
hooman
شروع‌ به‌ خواندن‌ شعرهای‌ کودکانه‌ کرد. ما هم‌ سینه‌ می‌زدیم‌ و جواب‌ می‌دادیم‌: - یه‌ توپ‌ دارم‌ قلقلی‌یه‌. سرخ‌ و سفید آبی‌یه‌... بعد آخر سر به‌ پیسی‌ خورد و شروع‌ به‌ خواندن‌ شعرهای‌ من‌درآوردی‌ کرد. - از اون‌ دورا می‌آد یه‌ دسته‌ حوری‌ همه‌ چادر به‌ سر گوگوری‌ مگوری‌!
امیررضا میرزائیان
هنوز هم‌ دلم‌ برای‌ آن‌ روزها پرپر می‌زند. شاید روزی‌ بشود که‌ همگی‌ زیر یک‌ سقف‌ جمع‌ شویم‌ و یادی‌ از گذشته‌ بکنیم‌.
سروش
خوش‌ باد که‌ از بهار خوش‌تر باشیم‌ سرسبزتر از سرو و صنوبر باشیم‌ آن‌ روز مباد تا در این‌ بقع‌ وجود شرمندۀ‌ لاله‌های‌ پرپر باشیم‌. ساعتی‌ بعد وجدانی‌ کلی‌ برایم‌ از دوستان‌ جنس‌ مخالفش‌ و بعد دلسرد شدن‌ و بریدن‌ از آنها و سرانجام‌ تصمیم‌ برای‌ رفتن‌ به‌ جبهه‌ حرف‌ زد. از او خیلی‌ خوشم‌ آمد. جانماز آب‌ نکشید و بی‌ریا حرف‌ دلش‌ را زد.
نون صات
۱ در شناسنامه‌ به‌ شمارۀ‌ ۲۵۶۷ صادره‌ از کرمان‌ آمده‌ که‌ من‌ در تاریخ‌ پنجم‌ فروردین‌ هزار و سیصد و چهل‌ و نه‌ در کرمان‌ به‌ دنیا آمده‌ام‌؛ اما چرا کرمان‌؟ پدرم‌ بهمن‌، تبریزی‌ است‌. او در پانزده‌ سالگی‌ - به‌ هنگام‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ - از دست‌ نامادری‌ سوار بر قطاری‌ متعلق‌ به‌ ارتش‌ سرخ‌ روسیه‌ می‌شود و... در قطاری‌ که‌ صدها رأس‌ گوسفند و بز و جعبه‌های‌ مواد غذایی‌ و مهمات‌ جا گرفته‌ است‌.
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
خندیدم‌ و گفتم‌: البته‌ ریا نشه‌! بابک‌ جلدی‌ گفت‌: مسواک‌ بزن‌ سیاه‌ نشه‌!
• Khavari •

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان