دانلود و خرید کتاب عقاب های تپه ۶۰ محمدرضا بایرامی
تصویر جلد کتاب عقاب های تپه ۶۰

کتاب عقاب های تپه ۶۰

معرفی کتاب عقاب های تپه ۶۰

کتاب عقاب‌ های تپه ۶۰، نوشته محمدرضا بایرامی درباره‌ نوجوان است که با جنگ روبه‌رو می‌شوند. این کتاب جنگ را از نگاه دو نوجوان روایت می‌کند.

درباره‌ کتاب عقاب‌ های تپه ۶۰

محمدرضا بایرامی در کتاب عقاب‌های تپه ۶۰ دو نوجوان را مرکز داستان قرار می‌دهد. دو نوجواتن که مجبور می‌شوند از حقیقت زندگی ساده خود دور شوند و با چیزی روبه‌رو شوند که هرلحظه زندگی‌شان را تهدید می‌کند. جنگ اتفاق ساده‌ای نیست. احمد و سعید و نوجوانان دیگری که به خط مقدم امده‌اند باید دنیای قدیمی خود را کنار بگذارند. نوجوانانی که هنوز از گل و طبیعت لذت می‌برند با حقیقت تلخ جنگ روبه‌رو می‌شوند.

داستان با یک حمله هوایی آغاز می‌شود. گویی نویسنده ناگهان ما را در یک سنگر رها می‌کند تا با شخصیت‌های داستانش همراه شویم و با ترس‌ و اشتیاق آن‌ها روبه‌رو شویم. با سرعت می‌فهمیم بچه‌ها درمورد حمله هوایی اشتباعه کردند و در صفحه‌های اول کتاب سادگی و هماهنگ نبودنشان با جنگ برایمان روشن می‌شود. کتاب عقاب های تپه ۶۰ داستان بزرگ شدن در میدان جنگ است، داستان پسران نوجوانی که جنگ مانند یک راهنمای بی‌رحم آن‌ها بزرگ کرد. نسلی که همواره به خودشان نوجوانی را بدهکار ماندند. 

خواندن کتاب عقاب‌ های تپه ۶۰ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب عقاب‌های تپه ۶۰ به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره‌ی محمدرضا بایرامی

محمدرضا بایرامی متولد ۱۳۴۰ در اردبیل است. محمدرضا بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه‌های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. و در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است.

بخشی از کتاب عقاب‌ های تپه ۶۰

یک‌هو ناصر می‌زند زیر خنده. حبیب هم می‌خندد. من و سعید هاج و واج نگاه‌شان می‌کنیم. یعنی چه؟ چرا می‌خندند؟ مگر من حرف خنده‌داری زدم؟ نگاهم را از صورت ناصر، به صورت حبیب می‌چرخانم. این اولین‌بار است که تو صورتش دقیق می‌شوم. به نظر می‌آید که از هر سهٔ ما ـ یعنی من و سعید و ناصر که تقریباً هم‌سن و سالیم ـ چند سالی بیش‌تر داشته باشد. در مجموع، این‌طور که تا حالا فهمیده‌ام، آدم تودار و آرامی است. آرامشی که احترام برانگیز است.

حبیب، خیلی زود جلوی خنده‌اش را می‌گیرد. سعید مرا نگاه می‌کند. ناصر همچنان دارد می‌خندد. از طرف خط، دود سفیدی تنوره می‌کشد و به آرامی می‌رود بالا. آسمان صافِ صاف است. حبیب می‌گوید: «بس کن ناصر!... چقدر می‌خندی!»

صدای ناصر می‌بُرد. سعید رو باند سرش دست می‌کشد. حبیب می‌گوید: «برادرها! یک وقت ناراحت نشویدها. خدای نکرده، قصدِ...»

می‌آیم تو حرفش:

ـ نه بابا، چه ناراحتی‌ای؟! ولی ما نفهمیدیم که بالاخره، موضوع چیه؟!

حبیب به ناصر نگاه می‌کند. ناصر می‌گوید: «راستش را بخواهید، این هواپیماها خودی بودند. فانتوم بودند. مگه رنگ‌شان را ندیدید؟»

سعید که انگار زخمش را فراموش کرده، پا می‌شود و داد می‌زند:

«چی؟ هواپیماهای خودی بودند؟!»

حبیب لبخند می‌زند. ناصر می‌گوید: «بله! مگه ندیدید که ما رفته بودیم بالا تپه، تا عملیات‌شان را تماشا کنیم. بیش‌تر از نیم‌ساعت بود که آن‌جا منتظر بودیم.»

با تعجب می‌پرسم: «مگه شما می‌دانستید که می‌خواهند عملیات کنند؟»

ـ آره، یک ساعت پیش، تلفن کردند و به بچه‌های سهند گفتند.

ـ بچه‌های سهند؟!

ـ خدمهٔ موشک سهند را می‌گویم. دو تپه آن‌طرف‌تر از ما، مستقر هستند.

یک دسته سار، به سرعت از بالای سرمان می‌گذرند و می‌روند به سوی کنارهای وحشی آن‌سوی راه. صدای عبورشان، مثل هجوم ناگهانی باد است، در هوایی آرام و بی‌حرکت.

ـ برای چه به آن‌ها گفتند؟

ناصر نگاهش را از سارها می‌گیرد و می‌گوید: «برای این‌که آن‌ها را با هواپیماهای دشمن اشتباه نگیرند و نزنند. این دوروبرها، پر است از موشک سهند و توپ‌های ضدهوایی. وقتی هواپیماهای خودی عملیات دارند، از بالا به همهٔ واحدهای آن منطقه اطلاع داده می‌شود. حتی ساعت عملیات را هم می‌گویند.


امیرحسین جعفری
۱۴۰۱/۰۴/۲۴

اصلا حرف نداره حتما بخونین ضرر نمی‌کنید. برای من جذابیت داشت. آخر سر اون کسی که شوق پرواز رو بهش داد، کاری کرد که دیگه به آسمون خیره نشه (مرگ). البته شاید درست نباشه چون کل حیوونا دست به یکی

- بیشتر

حجم

۱۴۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۴۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۴۷,۷۰۰
۱۴,۳۱۰
۷۰%
تومان