دانلود و خرید کتاب خاطرات یک ژنرال گابریل گارسیا مارکز ترجمه مینو جواهری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خاطرات یک ژنرال

کتاب خاطرات یک ژنرال

معرفی کتاب خاطرات یک ژنرال

گابریل گارسیا مارکز (۲۰۱۴- ۱۹۲۷)، نویسنده کلمبیایی برنده جایزه نوبل ادبیات است.

در بخشی از کتاب که به سال‌های پایانی زندگی ژنرال سیمون بولیوار، رهبر جنبش استقلال آمریکای جنوبی می‌پردازد می‌خوانیم:

«وقتی که کرجی‌ها به ساحل رودخانه رسیدند خوزه از پنجره‌ی داخل چادری که در کرجی بود برخاست و از پنجره‌ی داخل آن به بیرون نگاه کرد و مشاهده کرد که کرجی‌ها در ساحل شهر موردنظر لنگر انداخته. سپس قایق توپداری را در بندر مشاهده کرد. سپس بلافاصله این خبر رسیدن به شهر را به ژنرال رساند و آهسته در گوشش گفت قربان ما به شهر مومپوکس رسیدیم ژنرال درحالی که روی ننویش دراز کشیده بود گفت «مومپوکس کشور خدا».

کرجی‌ها آرام آرام به ساحل نزدیک‌تر می‌شد و امواج رودخانه آرام‌تر و ملایم‌تر به دیواره‌های کرجی برخورد می‌کرد. هوا بسیار گرم بود. ژنرال با اینکه از تماشای طلوع صبح بسیار لذّت برده بود امّا ساعاتی بود که باز هم در خودش فرو رفته و به غم سنگینی دچار شده بود. و درحالی که روی ننویش دراز کشیده بود اندوه زیادی را تحمل می‌کرد. آن روز هم با کسی صحبت نکرد، نامه‌ای دیکته نکرد، و حتّی از دوستانش سؤالی نپرسید. که همگی نشانگر اندوه عمیق او نسبت به زندگی بود. و تنها روی ننویش دراز کشیده و در آن هوای بسیار گرم خود را در پتو پیچانده و بدون آنکه سخنی بگوید چشمانش را بسته و به افکارش فرو رفته بود.

خوزه پالاسیوس که ژنرال را صدا کرد مجدداً به آرام و آهستگی کنار گوش ژنرال سخنش را تکرار کرد «به شهر مومپوکس رسیدیم.» این بار هم ژنرال بدون آنکه چشمانش را باز کند گفت: «شهر مومپوکس اصلاً وجود ندارد. بعضی اوقات ما فقط خواب آن را می‌بینیم امّا این شهر اصلاً وجود ندارد.» خوزه گفت: «جناب ژنرال اما من هم اکنون می‌توانم برج سانتاباربارا را ببینم.»

معرفی نویسنده
عکس گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز
کلمبیایی | تولد ۱۹۲۷ - درگذشت ۲۰۱۴

گابریل گارسیا مارکز در شهر آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد و هشت سال نخست زندگی‌اش را با پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش گذراند. پدربزرگ و مادربزرگ مارکز، هر دو داستان‌سرایان فوق‌العاده‌ای بودند، اما رویکرد آن‌ها در داستان‌گویی با یکدیگر بسیار تفاوت داشت. پدربزرگش به مارکز جوان داستان‌هایی درباره‌ی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستان‌هایی که برای مارکز تعریف می‌کرد نیز شامل همین مضامین بود.

🌻سپیده 🌻
۱۳۹۶/۰۲/۱۱

"مارکز"، -همیشه،سخت ترین جای کار اینه که تظاهر کنی هیچی نشده... -حسرت واقعی را آن روزی می خوری که می بینی،به اندازه ی سن و سالت زندگی نکرده ای.‌‌.. -تا وقتی جوان هستید،سخت کار کنید،شکست بخورید،اشتباه کنید، شاید در تلاش هایتان در جوانی

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۲۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
تومان