کتاب قافله آب
معرفی کتاب قافله آب
قافله آب نوشته عبدالحسین انصاری مجموعه اشعار آیینی- مذهبی این شاعر را دربر دارد. این اثر در مجموعه شعر امروز انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
درباره کتاب قافله آب
دفاع مقدس و اشعار ایینی محتوای این کتاب را تشکیل میدهد. انصاری زبانی لطیف دارد و اشعارش به دل مینشینند. او شاعر و نویسنده متولد روستای اکبری از توابع شهرستان رستم استان هرمزگان است. او که مدرک کارشناسی الکترونیک و ارشد ادبیات دارد حدود ۲۰ سال است در حوزه شعر و ادبیات فعالیت میکند و تاکنون ۷ مجموعه شعر منتشر کرده است.
«باید برای زنبیل خالیات شعر بگویم»، «هزاره اول قبل از پرواز»، «تنها نشانیات بوسهای است»، «زمین کودکی غمگین»، «مشق های بلا تکلیف» و «از دوست داشتن» از آثار این شاعر ایرانی معاصر است.
انصاری مدت ۹ سال مسئول کانون شعر حوزه هنری هرمزگان بوده است و از کارهای دیگر او میتوان به دبیری شعر روزنامه ندای هرمزگان، کارشناسی ادبی صدا و سیمای مرکز خلیج فارس اشاره کرد.
از افتخارات انصاری میتوان به نامزدی دریافت جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی در سال ۹۲، دیپلم افتخار کتاب سال غزل کشور، برگزیده شدن در شعر دوسالانه بسیج کشوری، برگزیده شدن در شعر سراسری رها در شیراز و برگزیده شدن در شعر سراسری علوی اشاره کرد.
خواندن کتاب قافله آب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به اشعار آیینی و دفاع مقدس مخاطبان این کتاب اند.
اشعاری از کتاب قافله آب
آسمان صبح زود میآید از دلت آفتاب بردارد
باز لبتشنه مشک بغضآلود میرود از تو آب بردارد
تو کنار سکوت گنجشکان، به تماشای دشت مشغولی
ماه در این توهّم دور است: «کاش میشد نقاب بردارد»
دستهایت دو شاهبیت غریب، با ردیفی بریده، خونآلود
خواهرت از کنار برکه خون میرود شعر ناب بردارد
کِی دلش آمد آن پرستوها تشنه از پشت بام پر بکشند؟
کِی دلش آمد آن تبسم را از لبان رباب بردارد؟
رود بعد از تو میخورد افسوس، بر دلش مانده داغ اقیانوس
هیچ مردی نرفته بعد از تو مشکی از این سراب بردارد
باز پیغمبران تاریکی پشت دروازههای دشت اُحُد
منتظر ماندهاند تا خورشیدپای را از رکاب بردارد
تا مگر زیر آن رسالت سرخ شانه خالی کند نژاد بشر
از دو دستت عَلم بیفتد و بعد هر کسی یک کتاب بردارد
*****
هرچند دريا در شبي خورشيد را گم كرد
اما دلش هر روز با عشقش تلاطم كرد
از جلگههای تشنه باران گذشت، اما
تنها نگاهي ساده در چشمان مردم كرد
زل زد به عمق انتظاري سبز در جنگل
گاهي نگاهي بر لبان خشك گندم كرد
سر را به سنگ و صخرههای دور و بر كوبيد
با اشكهایش بارها خون در دل خم كرد
يكباره از آن سوي اقيانوسها خورشيد
با لهجه آتشفشان با شب تكلم كرد
دريا كنار پاي اقيانوس زانو زد
همراه با رنگينكمان جنگل تكلم كرد
طوفان رسيد و ابرهاي تيره را پس زد
خورشيد روي سنگ قبر شب تيمم كرد
*****
در هم بريز سلطنت انتظار را
تفهيم كن براي پرستو بهار را
در منجلاب وهم خودم گير كردهام
سرريز كن به سمت دلم آبشار را
قلبم شبيه سنگ شده، سر به راه كن
اين تكه سنگ راندهشده از مدار را
گفتم شبي میآيي و شرمنده میكني
با سرخي لبان قشنگت انار را
ميخواستم براي تبرُّك فقط كمي
از شانههایتان بتكانم غبار را
دارم براي آمدنت پير میشوم
هر جمعه زيركانه شكستي قرار را
ساعت براي آمدنت تيك، تاك، تيك...
ساعت براي آمدنت اختيار را...
در فصلهای زرد فراموش كردهاند
حتي كلاغهای جهان قارقار را
هر كس به وُسْع قافيهها از شما نوشت
آقا بيا كساد كن اين كار و بار را
حجم
۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۳۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه