کتاب عطر عطش
معرفی کتاب عطر عطش
کتاب عطر عطش، مجموعه آثار منتخب سومین جایزه ادبی داستان لوح است که به همت سارا عرفانی در یک مجموعه گرد آمده و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
درباره کتاب عطر عطش
عاشورا واقعهای عظیم و تاثیرگذار در تاریخ دیانت اسلام است که البته هر انسان حق طلبی را، هر انسان آزادهای و هرکسی را که در جستجوی راستی باشد، به فکر وامیدارد. سالها از آن گذشته است اما از عظمت قیام امام حسین (ع) و یارانش کاسته نشد. قیامی که برپا شد تا مردم آزاد و آزاده باشند. قیامی که در راه پیروزی حق بر باطل بود و البته که جاودانه شده است. هرکس پیام حقیقی امام حسین (ع) را دریافت کرده باشد، میتواند با اطمینان بگوید که این قیام، تا ابد پیروز است.
در کتاب عطر عطش مجموعه هشتادوسه داستان کوتاه با موضوع عاشورا را میخوانیم. این داستانها، آثار منتخب سومین جایزه ادبی داستان لوح است که به همت سارا عرفانی در یک مجموعه گردآوری شده است.
کتاب عطر عطش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب عطر عطش را به تمام دوستداران داستانهای کوتاه ایرانی و داستانهایی با درونمایه مذهبی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عطر عطش
مویه بر غربت
از دسته زنجیرزنی بیرون آمد. تشنه بود. صدای نوحه میآمد.
ـ تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده...
پیرزنی برشهای کوچک هندوانه را وسط مجمع مسی چیده بود، برای نذری. تکهای هم به او رسید. هندوانه را که به نزدیک دهان برد، سنگینی نگاهی را احساس کرد. دختر کوچکی بود ایستاده در کناری، با نگاهی حسرتبار. هندوانه را به دست دختر سپرد. دخترک دندانهایش را در قاچ هندوانه فرو کرد و اشک شوق به چشمانش دوید... و او به یاد آن سه ساله غریب و عطشان مویه کرد.
ـ با دو چشمان ترم، طفل عطشان در برم ...
محسن محمدی ـ تهران
***
قربانی
پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. پسر خنجر را به دستان لرزان پدر داد و جلویش زانو زد و سرش را بر تکه سنگ گذاشت.
پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. تیغ آفتاب بود و تیغ خنجرهای برهنه. هجوم نیزه بود و عطشی که فرو نمینشست.
پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. صدای شلیک توپ بود و تیر و تفنگ و خمپاره. بوی خاک بود و بوی خون.
پدر خنجر را کشید. نمیبُرید. از خوشحالی فریادی زد و جوانش را به آغوش کشید. قربانیاش قبول شده بود.
پدر توی خیمه منتظر بود. پسر برگشت. عطش لبهایش فرو نشسته بود. خون دهانش را خیس کرده بود. پسر بوی بهشت گرفته بود. قربانیاش قبول شده بود.
پدر آستانه در ایستاده بود. توی دستش تکه پارچهای بود با یک مشت خاک و گردنآویزی از فلز. قربانیاش قبول شده بود.
زهرا طراوتی ـ کرج
***
خوابنما
«شمارهٔ ۷۲ به باجهٔ ۳». قرضِ پدر واریز شد.
گفته بود: «برو بازار و به حاج حسین بگو». کدام حاج حسین؟ حاج حسینِ زرگرها؟ حاج حسینِ خیاطها؟ حاج حسینِ کفاشها؟ نگفته بود کدام حاج حسین و کجاست حاج حسین. مادر به توصیهٔ مرد سفیدپوش، و شاید سبزپوش، به بازار بزرگ تهران میرود. «نفتی نشی!»؛ از حجرهای به حجرهٔ دیگر. انگار که «هَل مِن...». حتی حاج حسینها هم میپرسند کدام حاج حسین؟! مادر میپرسد: «یعنی به شما چیزی نگفتند؟»؛ و نگفته بودند. «میدانِ حرّ»؛ مادر در راهروی مترو برای پدر از آن حاج حسینی میگوید که گفته بود: «ما وسیلهایم».
علی قلیپور ـ تهران
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه