دانلود و خرید کتاب کوتوله را بیاورید المور لئونارد ترجمه محمدرضا شکاری
تصویر جلد کتاب کوتوله را بیاورید

کتاب کوتوله را بیاورید

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوتوله را بیاورید

کتاب کوتوله را بیاورید نوشته المور لئونارد یکی از مشهورترین جنایی‌نویس‌های معاصر آمریکا است که با ترجمه محمدرضا شکاری منتشر شده است. کتاب کوتوله را بیاورید را انتشارات چشمه منتشر کرده است. این کتاب معروفترین و بهترین رمان المور لئونارد است؛ رمانی که دنیای گنگسترها را به دنیای فیلمسازان و بازیگران هالیوود پیوند می‌دهد

درباره کتاب کوتوله را بیاورید

این کتاب داستان یک رباخوار ساکن در میامی است. فردی مشهور به چیلی. او بعد از درگیری و نزاع با خلافکارهه برای پیدا کردم لئو دیوو، صاحب مغازه خشک‌شویی که مرگ خودش را بازسازی کرده است و از یک شرکت بیمه هواپیمایی چندهزار دلار کلاهبرداری کرده به لاس وگاس می‌رود. این مرد حتی توانه ۱۰ هزار دلار از صاحب کار چیلی پول بگیرد و پس ندهد.  چیلی با پشت سرگذاشتن حوادث جالبی می‌تواند پول لئو را بگیرد، اما همه آن را قمار می‌کند و می‌بازد. هنوز چیزی نگذشته که در کازینو، او با یک اتفاق عجیب روبه‌رو می‌شود. کازینو به دنبال جمع‌آوری پول برای یک تهیه کننده مشهور فیلم‌های ترسناک است.چیلی، که علاقه زیادی به سرمایه گذاری در فیلم دارد، برای پرداخت پول به لس آنجلس می‌رود.

این داستان پر از اتفاقات هیجان انگیز است و تا به حال یک فیلم سینمایی با بازی جان تراولتا و یک سریال از آن ساخته شده است. 

خواندن کتاب کوتوله را بیاورید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب کوتوله را بیاورید

«بعد از اون سقط‌جنین هنوز تو تخته. نمی‌شه باهاش حرف زد. منظورم اینه که اگه مجبور باشی توضیح بدی، نمی‌تونی باهاش منطقی حرف بزنی.»

تامی گفت «هی، چیل! پس اصلاً به‌ش نگو.»

چیلی گفت «یارو کتم رو برداشته، نمی‌تونم ازش بخوام اون رو به‌م پس بده؟»

تامی کارلو جلوِ رستوران سوارش کرد و آن‌ها دَم آپارتمان چیلی، در مِریدیان، آن موقع خانه‌اش آن‌جا بود، ایستادند تا چیلی برود تو و یک چیزی بردارد. سعی کرد سروصدا نکند، یک جفت دستکش از تو گنجهٔ جلویی برداشت و آمد بیرون، اما دِبی صدایش را شنید.

دِبی از اتاق‌خواب گفت «ارنی، تویی؟» هیچ‌وقت به او نمی‌گفت چیلی. اگر چیزی می‌خواست با صدای ضعیفی او را «عزیزم» صدا می‌کرد. «عزیزم! می‌شه حالا که وایستادی لطفاً قرص‌هام رو از روی سینک آشپزخونه با یه لیوان آب برام بیاری؟» مکث. «یا نه، عزیزم! به جاش یه لیوان شیر به‌م بده با چندتا از اون کلوچه‌ها، همون‌هایی که از فروشگاه وین‌دیکسی خریدی. می‌دونی کدوم‌ها، همون‌ها که توش خُرده‌شکلات داره.» بعد از سقط‌جنینِ سه ماه پیشش حرف‌هایش را با صدای خسته‌ای کِش می‌داد. یک عمر طول می‌کشید بپرسد ساعت چند است، درحالی‌که اگر سرش را می‌چرخاند ساعت شماطه‌دار، سی سانت آن‌ورتر، روی پاتختی بود. آن‌ها از زمان دبیرستان همدیگر را می‌شناختند. آن وقت‌ها چیلی بسکتبال بازی می‌کرد و دِبی ژیمناست بود و هیکل خوبی داشت. چیلی گفت ساعت سه و نیم است، برای رسیدن سر قراری دیرش شده و خداحافظ. شنید که دِبی گفت «عزیزم! می‌شه…» اما چیلی دیگر از آن‌جا رفته بود.

توی ماشین که بودند چند ساختمان مانده به هتل ویکتور در خیابان اوشن تامی کارلو گفت «کتت رو بگیر، اما طرف رو عصبانی نکن، خب؟ ممکنه قضیه پیچیده شه و مجبور شیم زنگ بزنیم به مومو تا اوضاع رو راست‌وریس کنه. خب؟ اون وقت مومو از این‌که وقتش رو تلف کردیم عصبانی می‌شه و نمی‌خوایم این‌جوری بشه. خب؟»

چیلی تو این فکر بود که اگر همیشه او قرص‌های دِبی را برایش می‌برد، قرص‌ها چه‌طور بعدش برمی‌گشتند به آشپزخانه؟ اما حرف تامی را شنید و گفت «نگرانش نباش. اگه این‌جوریه، همون‌قدر که لازمه حرف می‌زنم.»

وقتی داشت از پله‌ها می‌رفت طبقهٔ سوم، دستکش‌های چرمی مشکی‌اش را پوشید. سه‌بار در زد. منتظر شد. دستکشِ دست راستش را محکم کرد و وقتی رِی بونز در را باز کرد یک مشت زد تو صورتش. یک مشت، نیازی ندید از دست چپش هم استفاده کند. کتش را از روی صندلی‌ای که تو اتاق‌نشیمن بود برداشت. نگاهی به رِی بونز انداخت که خم شده بود و بینی و دهانش را گرفته بود و دست‌ها و لباسش پُر از خون بود و رفت بیرون. حتی یک کلمه هم با او حرف نزد.

ارنستو پالمر در اصل برای این اسمش شد چیلی که وقتی هنوز سنی نداشت خیلی آتشی‌مزاج بود. بابایش این اسم را رویش گذاشت. پدرش وقت‌هایی که مشروب نمی‌خورْد توی بارانداز برای شرکت بول لاین کار می‌کرد. تامی کارلو گفت حالا او چیلی است، چون آرام شده بود و نیازی نبود آتشی‌مزاج باشد. تنها کاری که باید انجام می‌داد این بود که وقتی به یک بدهکار نگاه می‌کند چشم‌هایش را بی‌حالت کند و سه کلمه بیش‌تر نگوید تا طرف ماشین زنش را بفروشد و پول را بدهد. چیلی می‌گفت رازش در این است که چه‌طور آن کسی را که برای نزول گرفتن می‌آید آماده کنی.

faezeh.k
۱۴۰۱/۰۶/۲۰

از صبح هر چی کتاب میخوام بخونم یا تو طاقچه نیست یا هم تو بی نهایت نیست !!! پس این اشتراک به چه کارم میاد؟

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۵ صفحه

حجم

۲۸۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۵ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۳۴,۰۰۰
۵۰%
تومان