کتاب مرد زیرزمینی
معرفی کتاب مرد زیرزمینی
کتاب مرد زیرزمینی داستانی از میک جکسون با ترجمه میثم فرجی است که در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب، روایتی از زندگی یک دوک یورکشایری است که به دلیل ثروت بیحدو حصر و همچنین شبکه تونلهای زیر زمینی وسیع در زیر املاکش، رفتاری گوشهگیرانه دارد.
میک جکسون برای نوشتن کتاب مرد زیرزمینی در زمان انتشار در سال ۱۹۹۷ برنده جایزه منبوکر شد. این کتاب همچنین جایزه بهترین رمان اولی را هم از آن خود کرد.
درباره کتاب مرد زیرزمینی
مرد زیرزمینی برداشتی طنزآمیز از زندگی یک دوک اهل یورکشایر است؛ ویلیام جان کاوندیش بنتینک اسکات، پنجمین دوک پورتلند. او بنا به دلایلی تصمیم گرفته بود که زیر املاک وسیعش، شبکهای از تونلهای زیرزمینی بسازد. این تونلها به قدری بزرگ بودند که میتوانستند دوک را با کالسکه و اسبهایش به دنیای خارج ببرند. او که مردی بسیار ثروتمند بود، با همین افکار عجیب و غریب و با همین شبکه زیرزمینی عجیبش، گرفتار خیالات و اوهام شده بود. خیالاتی که احتمالا سراغ هرکس دیگری که جای او بود هم، میرفتند!
میک جکسون بعد از بازدید از این تونلها تصمیم به نوشتن این کتاب گرفت و سپس با اضافه کردن داستانها و ماجراهای محلی به آن، داستان خاص با روایت خودش را خلق کرد.
کتاب مرد زیرزمینی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مرد زیرزمینی را به تمام علاقهمندان به دنیای ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره میک جکسون
میک جکسون در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمد. در مدرسه زبانشناسی ملکه الیزابت تحصیل کرد و در کالج هنری دارتینگتون به تحصیل در رشته هنرهای نمایشی پرداخت. او همچنین عضو یک گروه موسیقی راک هم بود. او در سال ۱۹۹۰ در دوره نویسندگی خلاق شرکت کرد و از سال ۱۹۹۵ به عنوان نویسنده تمام وقت مشغول به کار است. جکسون عمده شهرتش را مدیون کتاب مشهورش، یعنی مرد زیرزمینی است.
بخشی از کتاب مرد زیرزمینی
آقای برد عقب رفت و به آرنجش تکیه داد و به بالا، سمت من، نگاه کرد. به معنای تحسین سرم را تکان دادم. بوی خفیف عرق در فضای بینمان بلند شد و متوجه شدم چهطور شادیِ خاموشِ ما توانسته بوی گند مادیان داغِ در تبوتابِ جفتگیری را در آن اتاق بزرگ سرد پخش کند.
ظرف چند دقیقهٔ بعد، آقای برد سه تونل دیگر کشید که خانه را ترک کردند و به شمال، جنوب و غرب رفتند. گاهی کمی به راستوچپ انحراف داشتند، اما بیشتر در مسیر مستقیم میرفتند. مداد آقای برد در جنگلها و مراتع با سرعتی یکنواخت پیش میرفت و وقتی به پایان هر تونل میرسید، انگار از داخل نقشه صدایی به گوشم میخورد. علامتی که میگذاشت چیزی بیشتر از نقطهای در پایان جمله نبود، اما من در همان لکهٔ کوچک، بهوضوح، ورودیِ یک تونل با ناهمواریهایی مثل غار میدیدم.
جایی که معبرها ظاهر میشدند یک اتاق نگهبانیِ کوچک قرار داشت، در نقشه هر یک از اتاقها را فارغ از شکل و اندازهشان یک آلونک در نظر گرفته بودیم. نقشه میگفت چهطور استودل، هریس، دیگبای و پایک این خانهها را برای همیشه اشغال کردهاند، که کارشان بود در مواقع لزوم درها را بازوبسته کنند، یا اگر فرمان داده شد که تونلها بعد از تاریکی استفاده شوند، چراغهای گازی را روشن کنند و مراقب باشند بچهای وارد نشود.
حالا نقشه شامل چهار خط ساده میشد که با مداد کشیده شده بود و طول تقریباً یکسانی داشتند. مثل خانهای که چهار ریشه از زیرش جوانه زده باشند، یا شاید چیزی شبیه صفحهٔ قطبنما. اما وقتی آقای برد نفسش را تازه کرد و مدادش را برای بار پنجم تَر کرد، تونلهایی که به وجود آورد تصویر را کاملاً تغییر دادند. ماهرانه یک ضربدر روی ضربدری که در نقشه بود کشید. شکل بههمریختهای که پیش از این چهار قسمت بود حالا به هشت قسمت تقسیم شده بود، طوری که وقتی کارش با مداد تمام شد طرح کلی تونلها دیگر شبیه صفحهٔ قطبنما نبود و بیشتر شبیه پرههای چرخ بدون زهوار به نظر میرسید. چند لحظه نتوانستم آبدهانم را فروبدهم. احساس میکردم کاملاً گیج شدهام. قبلاً هیچوقت چنین اتفاقی برایم نیفتاده بود. یک چرخ که توپیِ آنْ خانهٔ من است!
آقای برد با رضایتی آشکار نقشه را نگاه کرد، مثل اینکه همین الآن با حرکتِ جادوییِ چوبِ کوچکش تونلها را ساخته است. یک دستش را روی میز گذاشت و با دست دیگر عینکش را از روی دماغش بالا داد. حس کردم زیرچشمی نگاهی به من انداخت. بعد برای یکی دو دقیقه هیچ کاری جز پایین را نگاه کردن و بررسی تکتک جزئیات نقشه نکردیم، تا اینکه لذت و احساسِ قدردانی ناگهان از درونم فوران کرد.
گفتم «این یک کار بینقص است، آقای برد.»
حجم
۳۸۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه
حجم
۳۸۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه
نظرات کاربران
یک دوک مالیخولیایی که علیرغم احمق بودن، ارزش زیادی برای تفکر قائل است و برای هرچیز نظریهای سادهانگارانه دارد؛ روایت کلی داستان اتفاقاتیست که در یادداشتهای روزانه عالیجناب ثبت شده، دوک پیری که با بیماری دست و پنجه نرم میکند،