کتاب هم گناه
معرفی کتاب هم گناه
کتاب هم گناه نوشتهٔ عسل اسکندری در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. هم گناه داستان روزهای کرونایی ایران است. با جزئیات و اتفاقاتی که ایرانیان آن را تجربه کرده اند. کتاب هم گناه داستان جذاب و روانی دارد که مخاطب را خسته نکرده و با خود همراه می کند.
درباره کتاب هم گناه
داستان کتاب هم گناه در دوران کرونا روایت میشود. این کتاب داستان زن و شوهری است که پس از دستگیری مرد توسط پلیس (بخاطر قاچاق) حادثه تلخی برایشان رقم می خورد. مرد فوت می کند و زن می ماند با عشقی از دست رفته و آینده ای مبهم.
کتاب هم گناه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هم گناه
خیلی آروم که از خواب بیدار نشه، روی تختش گذاشتم و در اتاقش و نیمه باز گذاشتم... به یه استراحت حسابی احتیاج داشتم، یه دوش آب گرم می تونست خستگیم و دربیاره. ... رفتم داخل اتاق که حولهمو بردارم، متوجه صدای داد زدن شریفی شدم. در بالکن اتاق کارش نیمهباز بود، چراغ هم خاموش کرده بود، خیلی آروم پشت پرده بالکن ایستادم، صدای شریفی گرفته بود. ناصر شریفی: خودت می فهمی چی داری بلغور می کنی؟ این خزعبلات و کی یادت داده به خورد من بدی؟ آخه چرا یه ریز داری مزخرف میگی؟ یکم قبل از حرف زدنت فکر کن، باشه! آذر بس کن، اون روی سگم اگه بالا بیاد، دیگه احدی جلودارم نیستا! کاری نکنین برم و همه چی و لو بدم و خودم از این کابوس راحت کنم. قرار شد من کاری به کارتون نداشته باشم، شما هم قول دادین پا رو دم من نذارین، حالا شما، امروز از صبح، زیر گوش من، نجوای عشق می کنی؟ چون نمیخوای با کسی که پدرت گفته ازدواج کنی، نمیخوای نقشه های پدرت به سرانجام برسه، میخوای از من استفاده کنی! چه توقع مسخره ای داری، زندگیم و زن و بچهام و قربونی کنم؟ چرا؟
آذر لطفاً همین الآن، این پرونده رو ببند، اگرم ادامه بدی، خودم مختومه اش می کنم ... نمیخوام جز چشم، چیزی بشنوم ... امشب تولد پسرم بود، جانان از صبح کلی خودشو خسته کرده بود، مهمونی گرفته بود، من احمق تو ماشین تا ساعت یازده شب در گیرودار شنیدن یه مشت چرت وپرت بودم، آذر، خط قرمز من خانوادهمه، خودت بهتر میدونی، یک ماه تو یه خونه با هم بودیم، یادته؟ اتفاقی بینمون افتاد؟ چیزی شد؟ پس دیگه این بحث و تمومش کن، گفتم نه یعنی نه ... وای باورم نمیشد، داشتم خواب میدیدم، آذر آذر آذر، پس اسم این زن و اون روز درست شنیده بودم، توهم نبود، اشتباه نکرده بودم، دیگه نمیتونستم تحمل کنم، ضربان قلبم آروم و آرومتر شد، چشمام سیاهی رفت و چیزی جز صدای جانان جانان به گوشم نرسید. این روزها کم رنگ شدنت در زندگیم، برایم عجیب پررنگ شده است و این پارادوکس، چه بیرحمانه اردیبهشت مرا جهنم کرده است. ممنوعالملاقات بودم، اسیر تخت بیمارستان و دستگاه اکسیژن، باید قبول میکردم خداحافظی را، خداحافظی با جانان فرهمند، سرطان مغز استخوان در تمام وجودم رخنه کرده بود. گناه پسرم بردیا چه بود که مادری مثل من دارد. جدال بین عقل و احساستون رو تبریک میگم، یادمه لندن که بودیم، یه چیزی گفتم بهتون ... سرم و به نشانه تأسف تکان دادم و سکوت کردم ... میخواین وانمود کنین که یادتون نمیاد؟ باشه موردی نداره، دوباره میگم... شما توی رینگ مسابقه من بازندهای ... الآن متوجه شدین؟ ناصر شریفی: چه جالب، پدر و دختر، چه اعتمادبه نفسی دارند! سرکار خانم، بیخود هوا برتون نداره، اولاً که من رینگ مسابقهای نمی بینم، ثانیاً ناصر شریفی با امثال راستین هایی که برای رسیدن به قدرت حاضرند دستشون به هر کار کثیفی آلوده بشه، هیچ وقت مسابقه نمیده، ثالثاً دلیل دعوت من از شما، این بود که دست از سر من بردارین، از من آبی گرم نمیشه سرکار خانم، بنده به خاطر چند میلیون، وجهه خودم شخصیتم و اصالت خونوادگیم رو زیر سؤال نمیبرم، برای شرکت عزیزتون به فکر وکیل جدید باشین، نامه استعفا هم آماده کردم، با عرض شرمندگی بنده خریدنی نیستم، صادقانه عرض کنم نقشه حساب شده بود خیلی عذر میخواهم که متوجه شدم و بیشتر از این نشد در خدمت محضر عالی قدر شما و پدر گرامی باشم، امیدوارم در حوزه ای که فعالیت می کنید همیشه موفق باشید
حجم
۱۰۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۳ صفحه
حجم
۱۰۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۳ صفحه
نظرات کاربران
واقعا کتاب خوبیست ، یعنی سوژه اش بسیار خاص و عالیست ، خواندنش را به همه کتاب خوان ها توصیه میکنم .
کتابی بسبار متفاوت هست که بسیار عالی و ریز بینانه نوشته شده ، با تشکر از نویسنده محترم .
قصه جذابی داشت
باب سلیقه ی من نبود شاید شما بخونی و خوشت بیاد
داستان جذابی بود می شد با شخصیت ها همزاد پنداری کرد. خسته نباشید باید گفت به نویسنده این کتاب