دانلود و خرید کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند رقیه کبیری ترجمه حمزه فراهتی
تصویر جلد کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند

کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند

نویسنده:رقیه کبیری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند

درباره کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند نوشته رقیه کبیری است که با ترجمه حمزه فراهتی منتشر شده است. این کتاب درباره زندگی و سرنوشت دو دختر است.

درباره کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند

کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند روایت داستان زندگی دو دختر، دو زن به نام ها نیلفر و نرگیز، یکی از آن دو عاشق مردی به نام سلیمان است، اما مدت‌ها دوری از سلیمان و دیدار دوباره او همه رویاهایش را به هم می‌زند و دیگری زندگی‌اش از هنگام بسته شدن درهای مدرسه و باز شدن راهی به سوی نریمان رنگ و بویی متفاوت گرفته است.

نیلفر از زندگی‌اش برای نرگیز روایت می‌کند و ماجرای نرگیز لا به لای داستان او مشخص می‌شود. 

خواندن کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب پرنده ها دیگر نمی ترسند

به تندیس می‌ماند. به تندیس زنی با سیگاری بر مُشتوک که میان انگشتانش در حال دود کردن است. درون قایقی ته‌شکسته در ساحل، خیره شده به قایقی که از خط سرحد آب و آسمان جدا شده و دارد به سوی ساحل می‌آید. لحظه‌ای دستش تکان می‌خورد. از تندیسی بی‌جان به انسانی با گوشت و خون بدل می‌شود. مشتوک را طوری به دهانش می‌برد که گویی می‌بوسدش. و دود را درون سینه‌اش می‌کشد. سرفه می‌کند. فیلتر سیگار تا ته‌کشیده‌اش را در گوشه‌ی‌ قایق له می‌کند. فیلتر را از سر مشتوک درمی‌آورد روی ماسه‌ پرت  می‌کند. فیلتر روی زباله‌های کنار قایق می‌افتد. مشتوک را همانند خط‌کشی میان دو انگشتش به سمت دریا می‌گیرد. عرض قایقی که دارد از افق می‌آید به اندازۀ طول مشتوک دیده می‌شود. زیر لب زمزمه می‌کند: «ببین کیه که داره میاد؟»

بعد از سرفه‌ای طولانی سینه‌اش خس‌خس می‌کند. اسپری‌یی از کیفش درمی‌آورد و با فس‌فسی درون دهانش خالی می‌کند. سرش را که بلند می‌کند زن دیگری بر ماسه‌های ساحل می‌بیند. زن به تندیسی می‌ماند که رو به دریا ایستاده است.

«این دیگه کیه؟ از کجا اومد که متوجه نشدم؟ امروز باز هم نخورده مست کردم. منتظر کی بودم و چه کسی مقابل چشمم سبز شد! نکنه از آسمون به زمین افتاد، شاید هم از زیر زمین جوونه زد؟!»

نیلفر عادت دارد با صدای بلند فکر کند. قبل از انجام هر کاری فکرش روی زبانش می‌ریزد و تبدیل به صوت می‌شود. نیلفر خوش دارد صدای خود را بشنود.

«رنگ‌های سر و تنش رو نگاه! چه هماهنگی‌ به هم زده تو تن خوش‌فرمش! شلوار قهوه‌ای، مانتوی سبز، روسری گلدار قرمز؛ به گل دو شاخه‌ای می‌مونه که رو ماسه‌های ساحل روییده!»

گل دو شاخه راست و استوار کنار چمدانی تیره‌ ایستاده. نیلفر، همان‌طور که به قد و قامت استوار او چشم دوخته، آرزو می‌کند کاش جوان بود.   دو

صدای به هم خوردن امواج، نرگیز را به خود آورد. این جا چه کار دارد؟ کی کنار دریا رسیده بود؟ تا آن‌جا که یادش می‌آمد در مرز میان دو آستارا درون اتوبوس نشسته بود. اکنون در کنار خزر ایستاده و زل زده به خطی که آب و آسمان را به هم دوخته است. هنوز هم کرخت و بی‌حس است. گیج و منگ بهتش زده. به یاد نمی‌آورد چرا از اتوبوس پیاده شده و یکراست به کنار دریا آمده است. در سرتاسر راه، به جاده، کوه، سنگ، درختان و ماشین‌هایی زل زده بود که از جلوی چشمش می‌دویدند. تنها یک فکر در ذهنش می‌جوشید: «این زندگی صنار سی شاهی هم نمی‌ارزه!»

صدای سلیمان بلندتر از صدای امواج است. حتی حالا که کیلومترها از او دور شده، باز هم صدای او در گوشش می‌پیچد. نرگیز از بیست سالگی سلیمان را همچون هستی با ارزشی در ذهن و دلش زنده نگه‌داشته بود. حتی اگر از او رنجیده‌خاطر هم باشد، عشق سلیمان تا مغز استخوانش رسوخ کرده، درست مثل پیچک طلایی .

«تا حالا دیدی چطور پیچک طلایی تو باغچه دور ریحون و مرزه می‌پیچه؟ البته با این فرض که تو ریحون باشی و من پیچک طلایی.»

نرگیز سرش را از روی دفتر ریاضی بلند کرده و به باغچه نگاه کرده بود. «ما به اون‌ها می‌گیم سرطان. سرطان نعنا و ریحون.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان