هشدار:‌ ‌‌در این نظر امکان اسپویل و لو رفتن بخش‌هایی از کتاب _که احتمالاً دوست ندارید به این زودی بدانید_ وجود دارد، لذا در صورتی که تمایل به روشن شدن راه پیشِ روی خود در سفرِ ناشناخته و هیجان‌انگیزِ «جایی که جنگل با ستاره‌ها دیدار می‌کند» ندارید و مشتاقید شخصاً گره‌ها را کشف و باز کنید، تا پس از مطالعهٔ کاملِ کتاب از خواندنِ این نظر صرف نظر کنید.‌ ‌سپاس ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ میگن: «بعضی چیزا، در عین سادگی می‌تونن خیلی قشنگ باشن» و من به جرئت میگم که امروز بعد از خوندنِ داستانِ جوآنا، اورسا و گابریل این موضوع رو درک کردم. ‌ ‌ ‌ ‌یه داستان ساده، تونست در عین زیبایی و جذابیتی که داره، عشق رو به جوآنایی هدیه کنه که تازه مادرش رو از دست داده و با بیماری سختی هم دست و پنجه نرم کرده و در تلاشه تا شروع دوباره‌ای داشته باشه. همچنین این کتاب، به اورسا خونه و خانواده‌ای هدیه داد که باتموم وجود اونهارو دوست داشت و شیرینی قصه هم شاید در همین بود که با وجود تمامِ پستی بلندی‌ها، شخصیت‌ها در کنارِ هم از پسِ همه‌ٔ اتفاقات چه خوب و چه سخت و هولناک بر بیان و چیزی رو به دست بیارن که تا به حال از داشتنش محروم بودند... عشق، اعتماد، خانواده، حمایت، دوست‌داشتن و دوست‌داشته شدن و خیلی چیزای دیگه. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌زیبایی و دلنشینی این رمان به قدری بود که تونست با معجزهٔ کوچیک اما ارزشمندِ شمارهٔ پنج، یه دخترک فضایی رو از رفتن به خونش _هترایه_ پشیمون کنه تا کنار کسانی بمونه که با خودش براشون شادی، عشق و تجارب جدید به همراه آورده. ‌ ‌اگر دنبال داستانی هستید که در عین سادگی، به زیبایی در دلتون بشینه و پس از گذشتن از فراز و فرودهای زندگی، هواپیمای قصه در فرودگاه خوشی فرود بیاد؛ این کتاب قطعاً ارزش یکبار مطالعه رو داره. :) ‌ ‌ ‌نوشته شده در تیرماه ۱۴۰۰ ...

"آنجا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند" یک رمان عاشقانه_اجتماعی هست که قراره حین داستان شاهد معجزه‌ باشیم. معجزه‌هایی از جنس کهکشانی و مورد قبول یک موجود فضایی. می‌پرسین چه ربطی داره؟! خب باید بگم این رمان خیلی مرموزه! اولین رمان نوشته شده توسط گلندی وندرا ست که یک محقق و دانشمنده. در نواحی روستایی کالیفرنیا زندگی می‌کنه و این داستان هم در دل طبیعت اتفاق می‌افته. «جوانا تیل» بعد از کنار اومدن با حوادث سخت زندگیش با یک دختر کوچولو (همون شخصی که می‌گه از کهکشان اومده و دنبال معجزه‌های کهکشانیه) آشنا می‌شه و بعد از کلی مقاومت به ناچار اونو به زندگیش راه می‌ده و این کوچولو عشق و اعتماد رو به جوانا هدیه می‌ده. ولی فقط همینا معجزه‌های آسمون ان😍🤧🌟

داستان خوبی داشت . یک چهارم آخر کتاب یکم کشدار بود و چون تقریبا آخرش قابل حدس بود دیگه اون کشش اولیه رو نداشت . حس و حال طبیعت دوستی خیلی خوبی داشت ‌.

داستان جالب بود و گیرا

خیلی قشنگ بود گیب اورسا جو😍😍😍

فساد اخلاقی خودشان را توجیه میکردند.هر نوع فسادی را مجاز میدانستند به این بهانه که خوب همدیگر را دوست داشتند، بی غیرتی، خیانت،... واقعا چه زندگی سگی ای. اون از پدر و مادرهاشون و اونم از ازدواج هاشون... از همه بدتر آرتور بود. حالا قدر خانواده ایرانی را میدانم. واقعا اونجا اصلا ازدواج معنی چی میده؟ سانسورش هم افتضاح بود.