میشل اوباما
زندگینامه و معرفی کتابهای میشل اوباما
میشل اوباما (Michelle LaVaughn Robinson Obama) وکیل و نویسندهای آمریکایی است. او به مدت هشت سال بانوی اول ایالات متحده بود و همچنین تنها زن دورگه آفریقایی - آمریکایی است که موفق شده به چنین مقامی دست پیدا کند. میشل اوباما با فعالیتهای اجتماعی و همچنین کارهای فرهنگی خود همواره الهامبخش بسیاری از زنان در سراسر دنیا بوده است.
بیوگرافی میشل اوباما
میشل لاوون رابینسون اوباما در تاریخ ۱۷ ژانویه سال ۱۹۶۴ در شیکاگو به دنیا آمد. خانوادهی او از نظر مالی نهچندان پولدار بودند و نهچندان فقیر، آنها وضعی کاملاً معمولی داشتند. پدرش کارگری ساده و از کارکنان تصفیهخانه آب بود و مادرش که در ابتدا بهعنوان یک منشی کار میکرد مدتی بعد از کار خود استعفا داد تا در خانه بماند و از میشل و برادر بزرگترش، کِرِگ مراقبت کند. آنها در یک خانهی کوچک در جنوب شیکاگو زندگی میکردند. خانهی آنها برای همهی اعضای خانواده جا نداشت و ازاینرو، میشل و برادرش قسمتی از سالن پذیرایی را با ملحفه از هم جدا کرده بودند و از آن بهعنوان اتاق استفاده میکردند. باوجوداین، میشل و برادرش هرگز در کودکی احساس نکردند که در خانوادهی بدی زندگی میکنند. مادر و پدرش تمام تلاش خود را میکردند تا کودکان دلبند خود را در خانهای سرشار از عشق و محبت بزرگ کنند. آنها همیشه کنار هم غذا میخوردند و مادرش تمام تلاش خود را میکرد تا دختر و پسرش را به بهترین نحو تربیت کند. او همیشه توجه خاصی به آموزش و تحصیل آنها داشت و از سن چهارسالگی به کودکان خود یاد داد که کتاب بخوانند. میشل همچنین از سن کم یاد گرفت که پیانو بنوازد.
تحصیلات
ازآنجاییکه پدر میشل اوباما از بیماری ام اس رنج میبرد، او تصمیم گرفت که از دردسر دور بماند و کاری نکند که پدرش بیشتر از این آسیب ببیند. میشل در مدرسه، یکی از ممتازترین و باهوشترین دانشآموزان بود و کلاس دوم را جهشی گذراند. او در مدرسه عضو شورای دانشآموزی و جزو دانشآموزان تیزهوش بود و همیشه نمرات بالایی میگرفت. برادرش هم در کنار او درس میخواند و به اندازهی او شاگرد ممتازی بود، ولی میشل میگوید که از همان کودکی با تبعیض جنسیتی روبهرو شده است. به طور مثال، دیگران معمولاً از برادرش نظر میپرسیدند تا او. پس از مدتی، میشل اوباما تصمیم گرفت برای رفتن به دانشگاه پرینستون اقدام کند. باوجوداینکه او شاگرد باهوشی بود، خیلی از معلمهایشان جای اینکه به او امید بدهند و تشویقش کنند تا این کار را انجام دهد، سعی کردند تا او را از فرستادن درخواست برای دانشگاه پرینستون منصرف کنند. نظر آنها این بود که میشل زیادی بلندپرواز است و امکان ندارد که دانشگاه رتبهبالایی مثل پرینستون او را بهعنوان یکی از دانشجوهایش بپذیرد. میشل کوتاه نیامد و دلسرد نشد و درخواست خود را برای دانشگاه پرینستون ارسال کرد. او در این دانشگاه پذیرفته شد و البته دوران چندان آسانی را در آنجا نگذراند. پدر و مادرش به دانشگاه نرفته بودند و بنابراین میشل هیچ تصوری نداشت که دانشگاه قرار است چگونه باشد و یا در آن محیط چه رفتاری باید از خود نشان دهد. در همین دانشگاه بود که میشل اوباما برای اولینبار تبعیض نژادی را عمیقاً تجربه و درک کرد. به طور مثال، مادر یکی از هماتاقیهایش سعی کرد اتاق دخترش را عوض کند چراکه نمیخواست فرزندش با یک سیاهپوست در یک اتاق زندگی کند. میشل همچنین متوجه شد که چقدر سطح مالی خانوادهاش از دیگر خانوادهها پایینتر است. بسیاری از دانشجوها با ماشینهای مدلبالا به دانشگاه میآمدند، درحالیکه میشل و خانوادهاش توانایی تهیهی بسیاری از لوازم موردنیاز خود را نداشتند.
میشل تصمیم گرفت خودش تغییری، هرچند کوچک، ایجاد کند و ازاینرو عضو مرکز جهان سوم شد. این مرکز در حقیقت یک گروه دانشگاهی و فرهنگی بود که از دانشجویانی که عضو گروههای اقلیتی بودند حمایت میکرد. او پایاننامهاش را دربارهی افراد سیاهپوستی نوشت که در پرینستون تحصیل کرده و فارغالتحصیل شده بودند. میشل اوباما در سال ۱۹۸۵ مدرک لیسانس خود را در رشتهی جامعهشناسی از این دانشگاه دریافت کرد و فارغالتحصیل شد.
پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه پرینستون، میشل اعتمادبهنفس بیشتری نسبت به خودش پیدا کرده بود و ازاینرو تصمیم گرفت تحصیلات خود را ادامه دهد. او برای تحصیل در رشتهی حقوق به هاروارد رفت. او قصد داشت به مردمی که نژادپرست بودند نشان دهد که یک نفر میتواند همزمان سیاهپوست و فوقالعاده باشد. در هاروارد، میشل اوباما به فعالیتهای اجتماعی خود ادامه داد. او در اعتراضاتی شرکت میکرد که در حمایت از اساتید گروههای اقلیت برگزار میشدند. او همچنین در دفاتر حقوقی کار میکرد و به مستأجرانی که وضع مالی پایینی داشتند برای خرید مسکن کمک میکرد.
میشل اوباما در سال ۱۹۹۸ از دانشکدهی حقوق هاروارد فارغالتحصیل شد و بهعنوان دستیار در شعبه شیکاگو شرکت سیدلی آستن مشغول به کار شد. فعالیت اصلی او بر روی بازاریابی بود. در همین شرکت بود که میشل و باراک اوباما برای اولینبار با یکدیگر آشنا شدند. باراک در آن زمان یک کارآموز بود و وظیفهی میشل این بود که کار را به او یاد بدهد. باوجودآنکه از نظر شخصیتی شباهت بسیار کمی به یکدیگر داشتند و پیشینهی زندگیشان کاملاً نسبت به هم تفاوت داشت، از همان اول عاشق یکدیگر شدند. باراک اوباما بعد از دو سال از میشل خواستگاری کرد و آنها در سال ۱۹۹۲ با یکدیگر ازدواج کردند و حاصل این پیوند، دو دختر زیبا بود. پس از ازدواج، میشل شغل خود را در شرکت سیدلی آستن رها کرد و به همراه باراک به فعالیتهای اجتماعی پرداخت.
زندگی بهعنوان بانوی اول و کارهای تأثیرگذار
باراک اوباما همیشه قصد داشت که مسیری سیاسی را دنبال کند و میشل از همان اول این را میدانست؛ ولی رغبتی به رفتن بهسوی این مسیر خطرناک و پردردسر نداشت. او حتی مخالف این بود که همسرش برای مجلس نمایندگان نامزد شود، ولی با تمام توان از باراک حمایت کرد و همیشه در سخنرانیهای او حضور داشت. طولی نکشید که میشل توجه مردم را به خود جلب کرد. او بانوی جذاب و باهوشی بود و همیشه لباسهای شیک و مجللی میپوشید. در سال ۲۰۰۶، میشل اوباما از سوی مجلهی اسنس بهعنوان یکی از ۲۵ زن تأثیرگذار دنیا انتخاب شد و دو بار بر روی کاور مجلهی ووگ قرار گرفت. مجلهی ونیتی فر و پیپل نیز میشل اوباما را بهعنوان یکی از خوشپوشترین خانمها معرفی کردند.
خانواده همیشه برای میشل و باراک از اهمیت بالایی برخوردار بود. میشل میدانست که باراک قصد دارد نامزد ریاستجمهوری شود و بیشترین نگرانیاش این بود که دو دخترش با قرارگرفتن زیر ذرهبین رسانهها اذیت شوند. بااینحال، باز هم از همسرش حمایت کرد و باراک اوباما در ۲۰ ژانویهی سال ۲۰۰۹ بهعنوان چهل و چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده انتخاب شد. به گفتهی میشل و باراک، آنها حتی بعد از رفتن به کاخ سفید تلاش کردند محیطی پر از آرامش برای دخترانشان ایجاد کنند. آنها سعی کردند تا زندگیای عادی برای دو دختر خود فراهم کنند و قصد نداشتند اجازه دهند که احساس «متفاوت» بودن به آنها دست دهد.
بهعنوان بانوی اول آمریکا، میشل اوباما اقدامات تأثیرگذار بسیاری انجام داد. او از خانوادههای افراد نظامی حمایت میکرد و تلاش میکرد به مشکلات آنها رسیدگی کند، به زنان شاغل کمک میکرد تا بین کار و خانوادهی خود تعادل ایجاد کنند. میشل و باراک اوباما همچنین به پناهگاههای بیخانمانها کمک میکردند و برای آنها غذا درست میکردند. میشل اوباما که از همان کودکی یاد گرفته بود تحصیل و آموزش از چه اهمیت بالایی برخوردار است، مرتب به مدارس دولتی سر میزد و با دانشآموزان دربارهی اهمیت درس خواندن صحبت میکرد. میشل به سلامت جسمی و رژیم سالم کودکان اهمیت بسیاری میداد. او در سال ۲۰۱۰ برنامهای به نام Let's Move را ایجاد کرد که هدفش مبارزه با برنامهی غذایی ناسالم کودکان و ترویج سبک زندگی سالم بود. او در سال ۲۰۱۲ بهعنوان بخشی از این برنامه، با همکاری تیم المپیک آمریکا تلاش کرد افراد جوان را ترغیب کند که بیشتر ورزش کرده و یک فعالیت ورزشی را دنبال کنند. او همچنین برنامهی دیگری به نام Let Girls Learn ایجاد کرد، هدف این برنامه ترویج تحصیلات برای دختران بود. میشل قصد داشت موانع موجود بر سر راه تحصیل دختران را از بین ببرد و سطح آموزش آنها را افزایش دهد. میشل اوباما که به غذاهای ارگانیک نیز اهمیت بسیاری میداد، در کاخ سفید باغی ایجاد کرد و سبزیجات مختلفی در آن پرورش داد. او حتی در کاخ سفید زنبورداری هم میکرد.
میشل و باراک اوباما همیشه به مؤسسات خیریهی گوناگونی پول اهدا میکردند. آنها همچنین در سال ۲۰۱۴ بنیاد خود را ایجاد کردند. مهمترین هدف این بنیاد این است که تغییری مثبت در دنیا ایجاد کند و همچنین به دختران کمک کند تا حق تحصیل و آموزش داشته باشند.
میشل اوباما همیشه در سخنرانیهای خودش به قلب مردم امید را انتقال میداد. او همیشه برای برقراری عدالت اجتماعی و برابری جنسیتی تلاش میکرد و تمامی این اقدامات، او را به الگویی الهامبخش برای زنان و دختران تبدیل کردند.
معرفی آثار میشل اوباما
کتاب شدن
میشل اوباما در سال ۲۰۱۸ کتاب خود را با عنوان «شدن» یا همان becoming به انتشار رساند. او در این کتاب داستان زندگی خود را از دوران کودکی تا زمانی که به بانوی اول آمریکا تبدیل میشود، تعریف میکند. او از چالشها و موفقیتهای خود میگوید و با حرفهای امیدبخش خود قصد دارد به خوانندگان نشان دهد که گرچه مسیر زندگی هرگز ساده نیست، ولی اگر ما در برابر سختیها کوتاه نیاییم و با سرسختی بهسوی هدف خود گام برداریم قطعاً نتیجهی تلاش خود را خواهیم دید.
کتاب نور درون درون
میشل اوباما در کتاب نور درون سؤالاتی را مطرح میکند و قصد دارد پاسخهای آنها را بررسی کند هرچند که خود معتقد است تمام پاسخها را نمیداند؛ اما معتقد است همه میتوانند محکمتر روی پاهایشان بایستند. او پرسشهای متفاوتی را برای روزگار کنونی و پیرامون ایستادگی هنگام مشکلات و تغییرات مطرح میکند؛ مانند اینکه چگونه سازگار شویم؟ با بیثباتیهای دنیای کنونی چگونه کنار بیاییم تا کمتر آزرده شویم؟ چه ابزارهایی برای محافظت از خودمان داریم؟ ستونهای حمایتی اضافی را از کجا پیدا کنیم؟ و چگونه میتوانیم برای دیگران امنیت و ثبات به ارمغان بیاوریم؟