دانلود و خرید کتاب صوتی مزدور
معرفی کتاب صوتی مزدور
کتاب صوتی مزدور نوشته هاوارد فاست ترجمه مهدی غبرایی، با صدای عبدالله روا صوتی شده است. این کتاب بعد از سه دهه دوباره منتشر شده است. این کتاب آخرین بار سال ۱۳۶۳ منتشر شده و بود و پس از آن تجدید چاپ نشده بود.
درباره کتاب صوتی مزدور
نام کتاب در متن اصلی The Hessian است که در حقیقت به کسانی گفته میشد که اهل ایالت هس آلمان هستند و چون قریب ۱۷۰۰۰ سرباز آلمانی در جنگهای استقلال امریکا در قبال دریافت مزد برای انگلیسیها میجنگیدند که خونخوارترینشان «هسی» بودند، این اسم به تمام آنان نسبت داده شد و به مرور زمان معنای سرباز مزدور را به خود گرفت.
کتاب مزدور ماجرای مزدوران آلمانی است که توسط انگلیسیها اجیر شدهاند. این افراد به شدت خشن هستند اما پشت خشونتشان رنج و فقر پنهان شده است. آنها یکروستاییِ نیمه دیوانه را در جنگهای داخلی آمریکا دار میزنند و همین موضوع، باعث برافروختن آتش خشم و انتقام آمریکاییها میشود. دقیقا در میان این درگیری و خون است که عشق به میدان میآید.
شنیدن کتاب مزدور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم
درباره هاوارد فاست، نویسنده کتاب مزدور
هاوارد فاست در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۴ در شهر نیویورک به دنیا آمد. تحصیلات خود را در آکادمی ملی طراحی به پایان رساند. زندگی ادبیاش را از هفده سالگی آغاز کرد و تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۳، دهها رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و فیلمنامه نوشت و علاوه بر جوایز ادبی متعدد جایزه بین المللی صلح ۱۹۵۴ را نیز از آن خود کرد. آثار زیادی از جمله صبح آوریل، اسپارتاکوس، همشهری تام پین، راه آزادی، قضیه ویلسن از او به فارسی ترجمه شده است.
درباره عبدالله روا، کتابخوان مزدور
عبدالله روا مجری، شاعر و گوینده، متولد ۵ اسفند ۱۳۶۴ در بروجن است. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسیارشد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد. او از سال ۱۳۸۷ تا کنون با اجرای برنامههای متنوع توانسته توانایی خودش در این حوزه را به اثبات برساند. پیش از این کتاب صوتی «پنجرههای شکسته» نوشته مهدی قزلی با صدای او منتشر شده است و مزدور دومین تجربه او در حوزه کتاب شنیداری است.
بخشی از کتاب صوتی مزدور
وقتی که مزدوران رفتند و از نظر ناپدید شدند، جیکوب هِذر زد زیر گریه. جسد سائول کلامرهم در باد ملایم اندکی تاب میخورد و پسرک آنجا دراز کشیده بود و به آن نگاه میکرد و میگریست. اولینبار بود که میدید کسی را به قتل میرسانند و این منظره هولناکترین چیزی بود که به عمرش دیده بود. با این حال بالاخره به خود جرأت داد و به دره رفت تا به جسد دست بزند.
جیکوب قادر به تشخیص این نکته نبود که تمامیت مرگ در آن جسد لانه کرده است یا در ذهن او. از اینرو صدا زد: «سائول کلامرهم!»
دستش تنها به پای برهنهٔ سائول میرسید. پای جسد را تکان داد تا جوابی از آن بشنود. تنها در آن لحظه بود که عظمت مرگ او را دربرگرفت و وحشت در دلش رخنه کرد.
پس از آن پا به فرار گذاشت. دو مایل و نیم راه را تا ده دواندوان طی کرد. فقط گاهگاهی میایستاد تا نفسش را که از شدت هقهق بند آمده بود تازه کند.
همانطور که گفتم صبح همان روز با پدر هسلمان خداحافظی کرده بودم. پس از آن سوار اسبی شدم و به طرف دِه راه افتادم تا نامهای را که منتظرش بودم دریافت کنم. در طول راه از اینکه نسبت به کشیش ریزنقش و نجیب رفتار بیادبانهای داشتم و در اعتراف خست و دغلبازی نشان داده بودم، تمام وجودم لبریز از تأسف بود. درست است که در موقع اعتراف مهمترین چیزها را فراموش کرده بودم، اما این نکته تسلیبخش نبود. تلختر از آن اینکه حالا همه را دوباره به یاد میآوردم.
باجهٔ پست در مهمانخانه بود. درست ساعت نه صبح به آنجا رسیدم و دیدم که پست نوروک چیزی برایم نیاورده است. این بود که به مهمانخانه رفتم تا لیوان کوچکی آبجو بخورم و گلویی تازه کنم. در آنجا آبراهام هانت را دیدم که پشت میز بزرگی نشسته و دادگاه صلحش را به پا کرده است.
از همان آغاز که ملک واقع در ریج را خریدم، بین من و هانت هیچ نوع انس و الفتی نبود. کاتولیک بودن و انگلیسی بودن من بیشتر دستاویز این رفتار بود، نه دلیل آن. فقط بهطور ضمنی توافق کرده بودیم که تا حدی احترام یکدیگر را نگه داریم و در هر آنچه با وی به عنوان کلانتر مخالفت میکردم، او جانب انصاف و واقعبینی را نگه میداشت. آن روز صبح سرگرم محاکمه بود و داشت سیلم آلن را به خاطر دزدیدن شکار از زمین آیزاک لیدز پنج دلار نقره جریمه میکرد. سیلم آلن دوستش بود، درصورتیکه آیزاک لیدز مانند یکایک طایفهٔ لیدز در خطهٔ ردینگریج هیچ نفعی به حال هانت نداشت. آلن از کوره در رفته بود و هانت که از حضور من آگاه بود، غرشکنان خطاب به او گفت: «خدا لعنتت کند، سیلم؛ اگر یک دفعهٔ دیگر در دادگاه من اینطور حرف بزنی، با همین دوتا دستهام خفهات میکنم!»
راستی هم قادر به انجام این کار بود. آدمی درشتاستخوان و عضلانی بود که وزنش به شانزده استون میرسید. شانههای پهن و آروارهای استخوانی و برجسته داشت و گردنی که به کلفتی ران من بود.
زمان
۶ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۳۶۵٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۳۶۵٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
من عاشق این کتابم.از شنیدنش واقعا لذت بردم.مخصوصا با صدای جناب روا محشر بود.
عالی،عالی،عالی و عالی خیلی قشنگ و جذاب بود مخصوصا صدای اقای روا کتابم جذاب تر کرده بود👍👍
یک تراژدی ضد جنگ...
چیز خاصی نداشت
تلخ وعبرت آموز، بخاطر عقایدپوچ که همه ازیک مذهب ولی دردسته های مختلف هستند،براحتی جان آدمی رافدای خرد ناچیزخودمیکنند، گویندگی خوب بود ولی باید صداشو جای افرادمختلف کمی تغییرمیداد.
داستان واقعا جذابیت خاصی نداشت و بالاخص به این خاطر دلزده شدم که چون من دسته جنایی زده بودم و این کتاب اومد و اصلا جنایی نبود. حتی معمایی هم نبود.
گویندگی خوب بود. داستان چندان جذابیتی نداشت. بهتر بود بجاش کتاب بهتری رو می خوندم