
دانلود و خرید کتاب صوتی دشت سوزان
معرفی کتاب صوتی دشت سوزان
کتاب صوتی دشت سوزان با عنوان اصلی El Llano en llamas نوشتهٔ خوآن رولفو با ترجمهٔ فرشته مولوی و با صدای مهدی خلیلی توسط آوانامه منتشر شده است. این اثر مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در فضای روستایی و خشن مکزیک میگذرد و به زندگی، رنج و سرنوشت مردمان بومی میپردازد. کتاب حاضر از مهمترین آثار ادبیات آمریکای لاتین بهشمار میآید و جایگاه ویژهای در ادبیات جهان دارد. نسخهٔ صوتی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب صوتی دشت سوزان
کتاب صوتی دشت سوزان مجموعهای از داستانهای کوتاه است که توسط خوآن رولفو، نویسندهٔ مکزیکی، نوشته شده و در قالب داستان کوتاه ارائه شده است. این کتاب نخستین بار در دههٔ ۱۹۵۰ منتشر شد و بهسرعت جایگاه ویژهای در ادبیات آمریکای لاتین و جهان پیدا کرد.
داستانهای کتاب صوتی دشت سوزان اغلب در روستاهای خشک و بیرحم مکزیک میگذرند و شخصیتهای آن با فقر، خشونت، مرگ و تنهایی دستوپنجه نرم میکنند. فضای داستانها سرشار از حس سرکوب، ناامیدی و بیگانگی است و اغلب مرگ و تقدیر نقش پررنگی در سرنوشت شخصیتها دارد.
رولفو در کتاب صوتی دشت سوزان با نثری موجز و تصویری، جهان روستایی مکزیک را به تصویر کشیده و با استفاده از تکنیکهایی چون تکگویی درونی، جابهجایی زمان و روایتهای چندلایه، ساختاری پیچیده و درعینحال تأثیرگذار خلق کرده است. این مجموعه نهتنها تصویری از زندگی بومیان مکزیک ارائه میدهد، بلکه دغدغههای انسانی و جهانی را نیز بازتاب میدهد. کتاب صوتی دشت سوزان بهعنوان اثری شاخص در ژانر داستان کوتاه و ادبیات مدرن شناخته میشود و تأثیر آن بر نویسندگان نسلهای بعدی مشهود است.
نام داستانهای این مجموعه عبارت است از «ماکاریو»، «عاقبت زمیندار شدیم»، «تپه کومادرس»، «بس که آس و پاسیم!»، «مرد»، «در سپیدهدم»، «دشت سوزان»، تالپا»، «به آنها بگو مرا نکشند»، «لووینا»، «شبی که تنهایش گذاشتند»، «به یاد آر»، «سگی پارس نمیکند»، «پاسو دل نورته» و «آناکلتو مورونس».
خلاصه کتاب دشت سوزان
در کتاب صوتی دشت سوزان، هر داستان پنجرهای به دنیای آدمهایی است که در دل خشکی و فقر، با تقدیر و رنجهای روزمره روبهرو هستند. شخصیتها اغلب درگیر نبردی بیپایان با طبیعت خشن، فقر، خشونت و روابط انسانی پیچیدهاند. داستانها با زبانی موجز و گاه شاعرانه، زندگی روستاییان و بومیان مکزیک را روایت میکنند؛ جایی که مرگ، تنهایی و ناامیدی همواره سایه افکنده است. در برخی داستانها، راویان با تکگوییهای درونی، گذشته و حال را درهم میآمیزند و روایتهایی خلق میکنند که زمان در آنها ایستا یا درهمشکسته بهنظر میرسد. موضوعاتی چون انتقام، مرگ، میل به بقا و تلاش برای یافتن معنا در جهانی بیرحم، در سراسر مجموعه تکرار میشوند.
رولفو با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، تضاد میان امید و یأس را به تصویر کشیده و نشان داده است که چگونه شخصیتها در برابر سرنوشت محتوم خود مقاومت میکنند یا تسلیم میشوند. در این داستانها، خشونت و تراژدی نهتنها بخشی از زندگی، بلکه عنصری تعیینکننده در شکلگیری هویت و سرنوشت آدمهاست. کتاب صوتی دشت سوزان با روایتهایی کوتاه اما عمیق، تصویری از انسانهایی ارائه میدهد که در دل دشتهای بیآبوعلف، با امیدهای کوچک و ترسهای بزرگ زندگی میکنند.
چرا باید کتاب صوتی دشت سوزان را بشنویم؟
این کتاب با روایتهایی کوتاه و تأثیرگذار، تصویری بیواسطه از زندگی مردمان روستاهای مکزیک ارائه میدهد و به موضوعاتی چون فقر، خشونت، مرگ و تنهایی میپردازد. کتاب صوتی دشت سوزان با نثر موجز و ساختار روایی خاص خود، تجربهای متفاوت از داستانگویی را رقم میزند و خواننده را به دل جهان پررمزوراز و تلخ شخصیتهایش میبرد. این اثر برای کسانی که به ادبیات آمریکای لاتین، داستان کوتاه و روایتهای انسانی علاقه دارند، فرصتی است تا با یکی از مهمترین نویسندگان این حوزه آشنا شوند و با دغدغههای جهانی انسانها در بستر فرهنگی متفاوت روبهرو شوند.
شنیدن کتاب صوتی دشت سوزان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
شنیدن این کتاب به علاقهمندان ادبیات جهان، دوستداران داستان کوتاه، پژوهشگران ادبیات آمریکای لاتین و کسانی که به روایتهای اجتماعی و انسانی درباره فقر، خشونت و سرنوشت علاقه دارند، پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که به دنبال تجربهای متفاوت از روایت و زبان در ادبیات هستند، کتاب صوتی دشت سوزان انتخاب مناسبی است.
نظر افراد و مجلههای مشهور درباره کتاب یا نویسنده
یکی از نویسندگان نیویورک تایمز بوک ریویو دربارهٔ این کتاب چنین گفته است: «در میان نویسندگان معاصر مکزیک، خوان رولفو از جمله کسانی است که انتظار میرود آثارش جاودانه باقی بمانند». روزنامهٔ پابلیشرز ویکلی نیز بیان کرده است که آنچه داستانهای خوآن رولفو را شگفتانگیز میکند، صداقت عمیق در پرداخت شخصیتهاست که نقصهای آنها نهتنها پنهان نشده، بلکه بهگونهای آشکار و حتی ستایشآمیز، مشابه دهقانان چخوف، به تصویر کشیده شدهاند.
درباره خوآن رولفو
خوآن نپوموسنو کارلوس پرز رولفو ویزکاینو (Juan Rulfo) در ۱۶ مه ۱۹۱۷ در آپلکو، خالیسکو مکزیک به دنیا آمد و در ۷ ژانویهٔ ۱۹۸۶ در مکزیکوسیتی درگذشت. دوران کودکی او با خشونتهای جنگهای مذهبی و انقلاب مکزیک همراه بود؛ پدر و دو عمویش در جنگ کشته شدند و مادرش در سال ۱۹۲۷ فوت کرد. پس از مرگ والدین، او مدتی نزد مادربزرگش در دهکدهٔ «سنگابریل» زندگی کرد و بعدها در پرورشگاه «مدرسه سوئیز سیلوا» تحصیل کرد. رولفو در جوانی به مکزیکوسیتی رفت و در ادارهٔ مهاجرت کار کرد که این شغل به او امکان آشنایی با فرهنگ و آداب مردم مناطق مختلف مکزیک را داد. او در دوران زندگی خود علاوه بر نویسندگی، در شغلهای مختلفی همچون تولیدکنندگی تلویزیون و فیلمنامهنویسی نیز فعالیت داشت.
رولفو تنها دو کتاب منتشر کرد: مجموعه داستان کوتاه «دشت سوزان» (El Llano en llamas) در سال ۱۹۵۳ و رمان «پدرو پارامو» (Pedro Páramo) در سال ۱۹۵۵. در کنار نویسندگی، رولفو عکاس بود و عکسهایش عمدتاً زندگی مردم و فضای روستاهای مکزیک را نشان میدهد. او بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ مجموعهای از تصاویر مردم، مناظر و بناهای مخروبه ثبت کرد که بخش مهمی از تاریخ تصویری مکزیک را تشکیل میدهد. گرچه تعداد آثار منتشر شده او کم است، تأثیر آنها در ادبیات مکزیک و آمریکای لاتین قابل توجه است. «پدرو پارامو» به زبانهای متعددی ترجمه شده و گاهی به عنوان نمونهای از رئالیسم جادویی معرفی میشود. رولفو همچنین در زمینه فیلمنامهنویسی فعال بود و با نویسندگان معاصر خود همکاریهایی داشت.
بخشی از کتاب صوتی دشت سوزان
«لب گندابرو نشستهام و منتظرم تا قورباغهها بیرون بیایند. دیشب که شام میخوردیم قشقرقی به راه انداختند و تا سحر یکریز خواندند و خواندند. مادرخوانده هم همین را میگوید ــ قور قورِ قورباغهها خواب را از سرش پراند. و حالا راستی راستی دلش میخواهد بخوابد. برای همین به من حکم کرد اینجا، لب گندابرو، چوب به دست بنشینم تا هر قورباغهای را که بیرون میجهد، لت و پار کنم ــ قورباغهها، جز شکم، سر تا پا سبزند. وزغها سیاهند. چشمهای مادرخوانده هم سیاهند. قورباغهها خوشمزهاند. اما وزغها نه. مردم وزغها را نمیخورند. مردم نمیخورند، اما من میخورم، برایم مزهشان درست مثل مزه قورباغههاست. فلیپا یکی از آنهایی است که میگوید خوردن وزغها خوبیت ندارد. فلیپا چشمهایش مثل چشمهای گربه سبز است. هر وقت میخواهم غذا بخورم، در آشپزخانه غذایم را میدهد. او نمیخواهد من قورباغهها را اذیت کنم. اما این مادرخوانده است که به من امر و نهی میکند ــ من فلیپا را بیشتر از مادرخوانده دوست دارم. اما این مادرخوانده است که از کیفش پول درمیآورد تا فلیپا بتواند خوراکی بخرد. فلیپا در آشپزخانه تنها میماند و برای ما سه نفر غذا میپزد. از وقتی او را شناختهام، کارش همین بوده است. شستن ظرفها با من است. هیزم آوردن برای اجاق هم کار من است. بعد این مادرخوانده است که غذای ما را میکشد. غذایش را که میخورد، دو مشتِ کوچولو، یکی برای فلیپا، یکی برای من، خوراک میکشد. اما گاهی فلیپا اشتها ندارد و بعد هر دو مشت کوچولو مال من میشود. برای همین است که فلیپا را دوست دارم، چون همیشه گرسنهام و هیچوقت سیر نمیشوم ــ هیچ وقت، حتی وقتی غذای او را هم میخورم. میگویند آدم غذا بخورد سیر میشود، اما من خیلی خوب میدانم که حتی وقتی هر چه را به من میدهند میخورم، باز سیر نمیشوم. فلیپا هم این را میداند ــ مردم میگویند که من دیوانهام چون همیشه خدا گرسنهام. مادرخوانده شنیده که مردم این طور میگویند. من نشنیدهام. مادرخوانده اجازه نمیدهد تنها به خیابان بروم. فقط مرا برای رفتن به کلیسا و آیین عشای ربانی با خودش بیرون میبرد. آنجا مرا کنار خودش مینشاند و با ریشه روسریاش دستهایم را میبندد. نمیدانم چرا دستهایم را میبندد، اما خودش میگوید چون که به گفته مردم من خلبازی درمیآورم. یک روز مرا دیدهاند که داشتم کسی را دار میزدم، داشتم یک خانم را دار میزدم، همین طوری این کار را کردهام. من که یادم نمیآید. اما خب این مادرخوانده است که میگوید چه میکنم و چه نمیکنم و او هم هیچوقت دروغ نمیگوید.»
زمان
۵ ساعت و ۴ دقیقه
حجم
۵۶۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۴ دقیقه
حجم
۵۶۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد