
دانلود و خرید کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر
معرفی کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر
کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر نوشتهٔ اسکات فیتز جرالد و جمعی از نویسندگان و ترجمهٔ فرشید عطایی است. پژمان رمضانی و ایمان رییسی گویندگی این مجموعه داستان کوتاه صوتی را انجام دادهاند و آوانامه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر
کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر (The Curious Case of Benjamin Button and Other Jazz Age Stories) برابر با یک مجموعه داستان از نویسندههای گوناگون است. یکی از اینداستانها که عنوان کتاب حاضر از آن انتخاب شده، داستان کوتاهی دربارهٔ مردی است که پیر متولد میشود و دوران زندگی خود را برعکس طی میکند تا به نوزادی برسد. این داستان دربارهٔ زندگی «بنجامین باتن» است که در سال ۱۸۶۰ میلادی در بالتیمور با ظاهری شبیه به پیرمردی ۷۰ساله متولد میشود. بنجامین هنگام تولد میتواند صحبت کند. در پنجسالگی وقتی به مهدکودک فرستاده میشود، هنگام بازیهای کودکانه خسته میشود و به خواب میرود و همین موضوع باعث میشود که مسئولان مهدکودک او را اخراج کنند. در ۱۸سالگی در کالج یِیل ثبتنام میکند، اما استادان دانشگاه فکر میکنند که او مرد ۵۰سالهٔ دیوانهای است و به همین دلیل با ادامهٔ تحصیل او در کالج مخالفت میشود. بنجامین در ۲۰سالگی شبیه به مردی ۵۰ساله است و کنترل شرکت تجاری پدر را به دست میگیرد؛ سپس با «هیلدگارد مونکریف»، دختر ژنرال مونکریف آشنا میشود و شش ماه بعد با او ازدواج میکند، اما سالها بعد و در میانسالیِ هیلدگارد، بنجامین از چهرهٔ همسر خود که رو به پیری است و روح جوانی و زیبایی در آن رو به افول است خسته شده و هیلدگارد را ترک میکند. پایان این داستان و این زندگی چه خواهد بود؟ بشنوید تا بدانید.
شنیدن کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره اسکات فیتز جرالد
فرانسیس اسکات کی فیتزجرالد متولد ۲۴ سپتامبر ۱۸۹۶ و درگذشتهٔ ۲۱ دسامبر ۱۹۴۰، رماننویس، مقالهنویس و داستاننویس آمریکایی بود. رمانهای او با زرقوبرق بسیار نمایندهٔ عصر جاز است. او در طول زندگی خود چهار رمان، چهار مجموعه داستان و ۱۶۴ داستان کوتاه منتشر کرد. اگرچه فیتزجرالد در دههٔ ۱۹۲۰ به موفقیت و ثروت عمومی موقت دست یافت، تنها پس از مرگش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و اکنون بهطور گسترده بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم شناخته میشود. اسکات فیتز جرالد در دانشگاه پرینستون تحصیل کرد و آنجا با منتقد ادبی آینده به نام «ادموند ویلسون» دوست شد. بهدلیل یک رابطهٔ عاشقانهٔ ناموفق در سال ۱۹۱۷، ترک تحصیل کرد تا در طول جنگ جهانی اول به ارتش ایالات متحده بپیوندد. زمانی که در آلاباما مستقر بود، با «زلدا سایره»، اولین بازیگر جنوبی ملاقات کرد. اگرچه او در ابتدا پیشنهاد ازدواج فیتزجرالد را بهدلیل نداشتن چشمانداز مالی رد کرد، زلدا پس از انتشار کتاب موفق تجاری «این سوی بهشت» (۱۹۲۰) با او موافقت کرد. رمان دوم او به نام «زیبا و لعنتی» (۱۹۲۲) این نویسنده را بیشتر بهسمت نخبگان فرهنگی سوق داد. او برای حفظ سبک زندگی مرفه خود، داستانهای متعددی برای مجلات معروف نوشت. در این دوره، فیتزجرالد در اروپا رفتوآمد کرد و در آنجا با نویسندگان مدرنیست و هنرمندان جامعهٔ مهاجران «نسل گمشده» از جمله ارنست همینگوی دوست شد. سومین رمان او با نام «گتسبی بزرگ» (۱۹۲۵) بهطورکلی نقدهای مثبتی دریافت کرد، اما یک شکست تجاری بود و در سال اول کمتر از ۲۳۰۰۰ نسخه فروخت. گتسبی بزرگ، با وجود اولین نمایش ضعیف خود، بعدها توسط برخی از منتقدان ادبی بهعنوان «رمان بزرگ آمریکایی» ستایش شده است. فیتزجرالد بهدنبال بدترشدن سلامت روان همسرش و قرارگرفتن او در یک مؤسسهٔ روانی برای اسکیزوفرنی، آخرین رمان خود را به نام «لطیف شب است» (۱۹۳۴) به پایان رساند. فیتزجرالد که بهدلیل کاهش محبوبیت آثارش در بحبوحهٔ رکود بزرگ، از نظر مالی با مشکلات مالی دستوپنجه نرم میکرد، به هالیوود نقلمکان کرد و آنجا بهعنوان فیلمنامهنویس شروع به کار کرد. زمانی که در هالیوود زندگی میکرد، با «شیلا گراهام» زندگی مشترک داشت. در سال ۱۹۴۰ و در ۴۴سالگی بر اثر حملهٔ قلبی درگذشت. دوستش «ادموند ویلسون» رمان ناتمام پنجم را به نام «آخرین سرمایهدار» (۱۹۴۱) پس از مرگ اسکات فیتز جرالد تکمیل و منتشر کرد.
بخشی از کتاب صوتی ماجرای عجیب بنجامین باتن و داستان های دیگر
«عرق سردی که بر پیشانی آقای باتن نشسته بود دو برابر شد! چشمانش را بست، و بعد چشمانش را باز کرد و یکبار دیگر بچهاش را نگاه کرد. هیچ اشتباهی در کار نبود؛ او داشت به یک مرد شصت، هفتاد سالهای نگاه میکرد؛ یک نوزاد شصت، هفتاد ساله! نوزادی که پاهایش از لبههای تختی که در آن دراز کشیده بود، آویزان بود. پیر مرد لحظهای با خونسردی به آن دو نگاه کرد و بعد ناگهان با صدایی خشدار و پیر پرسید: "تو پدر من هستی؟" آقای باتن و پرستار در این لحظه به شدت یکه خوردند...»
زمان
۵ ساعت و ۴۴ دقیقه
حجم
۶۳۲٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۴۴ دقیقه
حجم
۶۳۲٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد