دانلود و خرید کتاب صوتی عشق زن خوب
معرفی کتاب صوتی عشق زن خوب
کتاب صوتی عشق زن خوب نوشتهٔ آلیس مونرو و ترجمهٔ شقایق قندهاری است. مرجان منتظری گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و واوخوان آن را منتشر کرده است؛ کتابی دربردارندهٔ ۵ داستان بلند.
درباره کتاب صوتی عشق زن خوب
کتاب صوتی عشق زن خوب (The Love of a Good Woman) مجموعهای از داستانهای بلند یک نویسندهٔ برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات را در بر گرفته است. آلیس مونرو این داستانها را در سال ۱۹۹۸ میلادی منتشر کرد. او در این مجموعه داستان بهشکل عمده به زندگی زنانی متفاوت پرداخته و پرده از آرزوهای پنهان آنها برداشته است. زنان در این مجموعه داستان، بدرفتاری میکنند، همسر و فرزندانشان را ترک میکنند، همراه با معشوقشان از خانه میگریزند، محدودیتها و چارچوبهای زندگی را در هم میشکنند و اگر هم رفتارهای بدی ازشان سر نزند، افکار غافلگیرکننده و بعضاً دلهرهآوری به ذهنشان خطور میکند. کتاب «عشق زن خوب» ساختاری اپیزودیک دارد و برای هر بخش آن عنوانی جداگانه انتخاب شده است؛ در واقع اپیزود اول برای زمینهسازی داستانِ اصلی است که از اپیزود دوم به بعد ساخته و پرداخته شده است و همین پیچیدگی جزئی از جذابیتهای این اثر محسوب میشود. خواننده باید با دقت هر بخش را بخواند تا بتواند اجزای مختلف و حتی شخصیتها را به هم ربط دهد و میان آنها و سرگذشتشان سیری منطقی بیابد. خلاقیت و پیچیدگیهای ذهنی آلیس مونرو در بازگویی داستانی پرشخصیت و تودرتو در این اثر بهروشنی مشاهده شده است. «در پس صحنه»، «خواب مادرم» و «جزیرهٔ کورتِس» عنوان سه بخش از این پنج بخش است. این پنج داستان از مجموعهداستان «عشق زن خوب» و نشریهٔ نیویورکر انتخاب شده است. داستانها فضاهایی متفاوت و شخصیتهایی بهیادماندنی و غریب دارد که کمابیش قابل مشاهدهاند. شیوهٔ پرداختها و ساختار داستانها نشان میدهد که آلیس مانرو پیوسته بهسراغ زمینههای تازه رفته و هر بار بخش متفاوتی از یک زندگی را به تصویر کشیده است که میتواند مقطعی از زندگی هر یک از ما یا کسانی باشد که میشناسیم یا دستکم دربارهشان شنیدهایم.
شنیدن کتاب صوتی عشق زن خوب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کانادا و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
درباره آلیس مونرو
آلیس مونرو زادهٔ ۱۰ ژوئیه ۱۹۳۱، نویسندهٔ کانادایی معاصر و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳ است. آکادمی سوئد مونرو را استاد داستان کوتاه معاصر توصیف کرده است. آلیس مونرو را یکی از تواناترین نویسندگان داستان کوتاه امروز میدانند. بسیاری بر این عقیدهاند که مونرو جامعهٔ کتابخوان آمریکای شمالی را با داستان کوتاه آشتی داده است؛ البته خودش میگوید هرگز قصد نداشته صرفاً نویسندهٔ داستان کوتاه باشد و فکر میکرده مثل همه رمان خواهد نوشت، ولی حالا دیگر میداند نگاهش به مسائل برای نوشتن رمان مناسب نیست. دوست دارد پایان داستان را در ذهنش مجسم کند و مطمئن باشد مثلاً تا کریسمس آن را تمام خواهد کرد و نمیداند نویسندهها چطور روی پروژههای طولانی مثل رمان با پایان باز کار میکنند. او نویسندهٔ آثاری چون «میخواستم چیزی بهت بگم»، «فرار» (مجموعه داستان)، «رؤیای مادرم»، «گریزپا»، «دستمایهها» و «دورنمای کاسل راک» است که به فارسی هم ترجمه شدهاند.
بخشی از کتاب صوتی عشق زن خوب
«در طول شب و زمانی که او خواب بود برف سنگینی آمده بود.
مادرم از پس پنجرهٔ هلالی بزرگی، مثل آنهایی که شما در خانههای مجلل یا ساختمانهای عمومی قدیمی میبینید، به بیرون نگاه کرد. او از همان بالا به چمنها و بوتهزارها، پرچینها، باغهای گل و درختان نگاهی انداخت. روی همهچیز را چند لایه برف انبوه پوشانده بود که بدون وزش باد همانطور دستنخورده و یکنواخت به جا مانده بود. سپیدی برفها، مثل وقتیکه نور آفتاب میتابد، چشمها را آزار نمیداد. این سپیدی، سپیدی برف زیر آسمان صاف پیش از سحرگاه و همهچیز کاملاً آرام بود، مثلِ «ای شهر کوچکِ بیتلحم»، فقط آنکه ستارهها خاموش شده بودند.
بااینحال، انگار چیزی سر جایش نبود. در این منظره، اشتباهی به چشم میخورد. همهٔ درختان، بوتهها و گیاهان، مانند نیمهٔ تابستان، کاملاً به بار نشسته بودند. چمنزاری که از زیر برفها دیده میشد، در قسمتهایی که از بارش برف در امان مانده بود سبز و تازه بود. برف یکشبه جای زیباییهای تابستان را گرفت. تغییر فصلی که نه قابلتوضیح بود و نه قابلپیشبینی. بهعلاوه، همه رفته بودند گرچه به فکرش نمیرسید که «همه» کی هستند ـ بههرحال مادرم در آن خانهٔ بزرگ میان درختان و باغ تکوتنها بود.
با خودش فکر کرد: «هر اتفاقی که افتاده باشد بهزودی برایم مشخص میشود»، ولی هیچکس نیامد. تلفن زنگ نخورد و قفل و بست درِ باغ برداشته و باز نشد. سروصدای ترافیک را نمیشنید و حتی نمیدانست راه منتهی به خیابان یا حتی جاده کدام است؛ البته برای اینکه بفهمد در ده به سر میبرد، باید از خانه که هوایش سنگین و راکد بود بیرون میرفت.
وقتی پایش را بیرون گذاشت، همهچیز یادش آمد. یادش آمد که پیش از بارش برف نوزادی را یک جایی، آن بیرون، گذاشته است. خیلی پیش از بارش برف. این خاطره و واقعیت با هول و هراس به سراغش آمد. انگار دارد از خواب بیدار میشود. در خواب دید که از خواب پرید و متوجه مسئولیت و خطایش شد. او تمام شب بچهاش را بیرون گذاشته و آن را فراموش کرده بود. مادرم بچه را یک جایی همان بیرون طوری بیپناه رها کرده بود که انگار عروسکی است که از دست او به ستوه آمده است و شاید این کار را نه دیشب، بلکه یک هفته یا یک ماه پیش انجام داده بود. امکان داشت فرزندش را یک فصل یا چند فصل پیدرپی همان بیرون گذاشته باشد. او سرگرمی و مشغلههای دیگری داشت. حتی ممکن بود از اینجا دور شده و بعد برگشته باشد؛ بیآنکه یادش باشد به چه علت برمیگردد.
او همان اطراف پرسه زد و زیر بوتهها و گیاهان پهنبرگ را نگاه کرد. در خیالش مجسّم کرد که طفلک بینوا با چه وضعی خشک شده و یخ زده است. احیاناً دیگر مرده، قهوهای گشته و سرش مثل مغز آجیل شده است. حتماً بر صورت بیجان او نهفقط نشانههای رنج و درد، بلکه نشانههایی از غم و مصیبت هم نقش بسته است؛ غمی کهنه و جانکاه! در چنین حالتی فرزندش دیگر انگشت اتهام را بهسوی مادر دراز نخواهد کرد. تنها چیزی که در صورتش دیده میشود نگاهی صبور و بیپناه است، بهتزده و چشمانتظار نجات که نشان از تقدیری شوم دارد.»
زمان
۹ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۵۲۷٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۵۲۷٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد