دانلود و خرید کتاب صوتی بادام
معرفی کتاب صوتی بادام
کتاب صوتی بادام نوشتهٔ وون پیونگ سون و ترجمهٔ بنفشه شریفی خو است. پریسا دهنوی گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و واوخوان آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی دربارهٔ ملاقات یک هیولا با هیولایی دیگر است.
درباره کتاب صوتی بادام
در کتاب صوتی بادام با «یون جه» آشنا میشویم که با یک بیماری مغزی به نام آلکسی تایمیا به دنیا آمده است؛ بیماریای که بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت میکند. او هیچ دوستی ندارد (دو نورون بادامشکلی که در اعماق مغزش قرار گرفتهاند، این کار را با او کردهاند)، اما مادر و مادربزرگ فداکارش زندگی امن و رضایتبخشی را برای او فراهم میکنند. خانهٔ کوچک آنها بالای کتابفروشی دستدوم مادرش است که با یادداشتهای رنگارنگ تزئین شده است. این یادداشتها به او یادآوری میکنند چه زمانی باید لبخند بزند، چه زمانی باید بگوید «متشکرم» و چه زمانی باید بخندد.
در شب کریسمس، در شانزدهمین سالگرد تولد یون جه، همهچیز تغییر میکند. یک عمل تکاندهندهٔ ناشی از خشونتی تصادفی دنیای او را در هم میشکند و او را تنها و بهحال خودش رها میکند. یون جه که برای کنارآمدن با فقدان خود تلاش میکند، در انزوای خاموش عقبنشینی میکند؛ تا اینکه «گون» نوجوان مشکلداری به مدرسهشان میآید. آنها یک پیوند شگفتانگیز ایجاد میکنند. همانطور که یون جا شروع به بازکردن زندگی خود بهروی افراد جدید میکند (از جمله یک دختر در مدرسه)، چیزی بهآرامی در درون او تغییر میکند و هنگامی که گون ناگهان زندگی خود را در خطر میبیند، یون جه این شانس را خواهد داشت که از منطقهٔ امنی که ایجاد کرده است، خارج شود تا شاید تبدیل به قهرمانی شود که هرگز فکرش را نمیکرد.
شنیدن کتاب صوتی بادام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کرهٔ جنوبی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره وون پیونگ سون
سون وون پیونگ در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمد. او رماننویسی اهل کرهٔ جنوبی و برندهٔ ۲ جایزهٔ ادبی بوده است: در سال ۲۰۱۶ برای کتاب «بادام» (Amondeu) و در سال ۲۰۱۷ برای کتاب «ضدحملهٔ سی» (Seoreunui bangyeok). رمانهای این نویسنده معنای وجود و رشد انسان را کشف میکنند و بااستفادهاز شخصیتهای منحصربهفرد و توسعهٔ سریع طرح مشخص میشوند.
بخشی از کتاب صوتی بادام
«به لطف تلاشهای پیگیر مامان و تمرینای اجباری هر روزهام، بالاخره یاد گرفتم بدون اینکه خودمو به دردسر بندازم، تو مدرسه با دیگران کنار بیام. به کلاس چهارم که رسیدم، دیگه موفق شده بودم رویای مامانو به واقعیت تبدیل کنم و با بچههای دیگه قاطی بشم. بیشتر وقتا کافی بود فقط ساکت بمونم. اینو فهمیده بودم که اگه زمانهایی که انتظار میره عصبانی بشم، ساکت بمونم، آدما فکر میکنن بچهی صبوریام. اگه وقتایی که باید میخندیدم، ساکت میموندم، فکر میکردن آدم جدیای هستم و اگه وقتایی که باید گریه میکردم، صدایی ازم درنمیاومد، قوی به نظر میرسیدم. الحق که سکوت در حکم طلا بود. هنوزم از سر عادت «ممنونم» و «متاسفمو» زیر لب بلغور میکردم. دو کلمهی جادویی که برا رهایی از بیشتر مخمصهها به کارم میاومدن. این بخش آسون ماجرا بود؛ به آسونی اینکه یه هزار وونی بگیری و چند تا صدتایی به عنوان باقی پول پس بدی. سختی کار زمانی بود که من باید پا پیش میذاشتم و یه هزار وونی به دست کسی میدادم یا به عبارتی باید چیزی که دوست داشتم یا خواستهای رو به زبون میآوردم. کار سختی بود، چون برای انجامش احتیاج به انرژی اضافهای داشتم.»
زمان
۶ ساعت و ۱۴ دقیقه
حجم
۳۴۵٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۱۴ دقیقه
حجم
۳۴۵٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد