دانلود و خرید کتاب صوتی مقتل
معرفی کتاب صوتی مقتل
کتاب صوتی مقتل نوشتهٔ محمد بکایی است و او گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده است. نشر سماوا این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است؛ جلد ۷ از مجموعهٔ «دفتر ادبیات و هنر مقاومت».
درباره کتاب صوتی مقتل
کتاب صوتی مقتل که دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی است، به معادلسازی وقایع کربلا و وقایعی پرداخته که در جنگ میان ایران و عراق بر سر رزمندگان آمده است. محاصره، شکنجه، اسارت و شهادت از رخدادهای موجود در این رمان صوتی است. مَقتَل در لغت بهمعنی کشتنگاه و محل قتل است. این واژه در اصطلاح به بازگویی ماجرای بهقتلرسیدن امامان اشاره دارد. در میان مقتلها مقتل امام سوم شیعیان از همه مهمتر شده و بیشتر موردتوجه قرار گرفته است. مقتلالحسین (کشتنگاه حسین) نام دستهای از کتب است که رویدادهای کربلا و کُشتهشدن حسین بن علی در آن شرح داده شده است.
شنیدن کتاب صوتی مقتل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی مقتل
«دبهها پر شدهاند. آنها را برمیدارم و به راه میافتم. مسافت کوتاه لب چشمهها تا چادر تمامی ندارد. با زحمت خودم را به چادر میرسانم. سید هم پشت سر من وارد چادر میشود. هوای چادر دم کرده است. انگار توی تنور ایستاده باشی. با توافق سید بیرون میرویم و روی سنگی مینشینیم. در مقابلمان کوههای مرزی ایران صف کشیدهاند. هوا مثل همیشه ابری است و مهآلود و خاکستریرنگ. به سید نگاه کردم. نگاهش حالت خاصی داشت؛ حالتی غریب. انگار برای اولین بار است که مناظر را میبیند. تازگی در چشمهایش موج میزد. یک بار ازش خواستم توصیفی برای ماه بگوید. گفت: «اول خودت بگو!» من گفتم: «نقرهنشون کهکشون.»
لبخندی زد و گفت: «آیهای از کتاب خدا، از سورهٔ آسمان.»
احساس میکردم هالهای دورش را فرا گرفته است. هر وقت کنارش بودم زبانم با هر نفس بیاختیار، همصدا با سید میگفت «الحمدالله». این اعزام آخر دیگر مثل همیشه نبود. اکثر شبها بیدار میشد و در محوطه قدم میزد. شبها بعد از نماز جماعت توی چادر حسینیه میماند و مدتها سرش را تکیه میداد به زانوهایش و آرامآرام تکان میخورد. یک بار نزدیکش رفتم. دیدم زمزمه میکند. با خودش میگفت: «چه کنم...؟ چه کنم...؟ چه کنم...؟» همه میدانستند که رفتنی است. کولهبارش را بسته بود و منتظر ساعت پرواز بود. به قول بچهها، نور بالا میزد.
ـ سید...!
ـ هوم.
ـ بازهم وقتش شد...
ـ وقت چی؟
ـ وقتهای قبل از عملیات. وقت برزخها، وقت مرغ خوردنها، وصیت یا به قول بچهها معصیتنامه نوشتنها، وقت حساب کشیدنها. الان اینجا برزخه. یه پامون این جهان یه پامون اون جهان.
سرش را انداخت پایین و آه کشید:
ـ یاد بچهها بهخیر.
نگاهم کرد. بیآنکه نگاهش کنم میدانستم که لب پایینش دارد میلرزد.
ـ چه روزهایی با چه بچههایی مینشستیم و برای مثل فردایی روضه میخوندیم. سینه میزدیم. همه گل، یکی از یکی گلتر. الان خیلیاشون زیر خاک خوابیدن. خوشا به سعادتشون.
ـ سید یکهو هوس نکنی شهید بشیها... من جواب مادرت رو چی بدم... اصلاً میدونی واکسن شهادت رو میزنیم تا شهید نشیم!
ـ واکسن شهادت!؟»
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
دارد