دانلود رایگان کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها با صدای پیمان قریب پناه
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها اثر کبری قاسمی

دانلود و خرید کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها

نویسنده:کبری قاسمی
انتشارات:پلیس فتا
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها

کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها نوشتهٔ کبری قاسمی است. پیمان قریب پناه گویندگی این داستان کودک صوتی را انجام داده و پلیس فتا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها

کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها اثری از کبری قاسمی و از مجموعهٔ «داستان‌های سینا و اسباب‌بازی‌ها» است. سینا عاشق بازی‌کردن با اسباب‌بازی‌های خود است، اما از وقتی پدر و مادرش برای او گوشی تلفن همراه هوشمند خریده‌اند، دیگر سراغ اسباب‌بازی‌های نرفته است. او آن‌قدر در دنیای تلفن همراه غرق شده که دیگر اسباب‌بازی‌هایش را فراموش کرده است.

مجموعهٔ داستان‌های سینا و اسباب‌بازی‌ها در قالب داستان‌های کودکانه به آسیب‌های اینترنت، فضای مجازی، بازی‌های رایانه‌ای و تلفن‌همراه برای کودکان پرداخته است. کتاب‌های این مجموعه در پروژهٔ صیانت از کودکان و خانواده در اینترنت به سفارش معاونت امنیت فضای تولید و تبادل اطلاعات با همکاری پلیس فتا ناجا تهیه شده‌اند. این مجموعه متعلق به پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ناجا «پلیس فتا» است و کلیه کتاب‌های منتشرشدهٔ آن با هدف افزایش سواد فضای مجازی در بین کاربران با حمایت پلیس فتا تهیه شده‌اند.

شنیدن کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به کودکانی ۷ تا ۱۲ساله‌ای که به داستان علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی دلتنگی اسباب بازی‌ ها

«خپل جلو آمده و خودش را به پاهای من می‌مالد: «میومیو! چته خرس پشمالو؟ چند روزه توی خودتی. حال نداری، غصه داری؟» تندتند چشم‌هایم را باز و بسته کردم تا اشک‌هایم نریزد. چون گربه‌ها خیلی لوس هستند و زود می‌روند و به همه‌ی اسباب‌بازی‌ها می‌گویند: «آهای! آهای! خبر! یه خبر! خرسیِ تنبل گریه کرد!» اما من که تنبل نیستم، فقط ناراحتم که کسی را ندارم تا با او بازی کنم، اما گریه نمی‌کنم.

بالاخره خپل رفت. بوق‌بوقی همون‌طور که بوق می‌زد آمد جلو محکم خورد به من. اگر پنبه‌ای نبودم، حتماً یک جایی از بدنم شکسته بود. کج افتادم روی صندلی. بوق‌بوقی باز هم بوق زد و گفت: «بوق‌بوقی! پشمالویی! غصه داری؟ گریه داری؟ بازم بیا بریم بیرون! بازم با من باش مهربون!»

دوباره تندتند چشم‌هایم را باز و بسته کردم تا اشک‌هایم نریزد. بوق‌بوقی را خیلی دوست دارم، اما احساس می‌کنم با ان همه بوق و چراغ روی سرش، جای خالی ندارد تا من هم غصه‌هایم را رویش بگذارم. بوق‌بوقی هر بوقی که بلد بود، برایم زد تا از من حرف بکشد، اما نتوانست. انگار شارژش داشت تمام می‌شد و دیگر صدایش درنمی‌آمد. بالاخره چراغ‌هایش را خاموش کرد و رفت.»

نظرات کاربران

کاربر 8326733
۱۴۰۳/۰۳/۲۳

خوب بود

زمان

۱۱ دقیقه

حجم

۲۶٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۱۱ دقیقه

حجم

۲۶٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
رایگان