دانلود رایگان کتاب قارقارک ها وارد می شوند فاطمه سادات حسینی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قارقارک ها وارد می شوند اثر فاطمه سادات حسینی

کتاب قارقارک ها وارد می شوند

انتشارات:عترت نو
امتیاز:
۱.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قارقارک ها وارد می شوند

کتاب قارقارک ها وارد می شوند نوشتهٔ فاطمه سادات حسینی است. انتشارات عترت نو این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب قارقارک ها وارد می شوند

کتاب قارقارک ها وارد می شوند ماجرای پسری به نام سهراب را روایت می‌کند که برای پیدا کردن پدرش، فریب خبرها و اطلاعات گوشی‌ اش را می‌خورد و از همین طریق رازهای خانوادگی و عکس‌های شخصی‌‌شان فاش می‌شود.

خواندن کتاب قارقارک ها وارد می شوند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران سواد رسانه‌ای پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قارقارک ها وارد می شوند

«سهراب از روی نقشه ی توران و مرز ایران ، نگاهی به مقصد کرد . هوا بسیار گرم شده و او در این جنگل مرطوب گم شده بود . قارقارک ، کش و قوسی به خودش داد و گفت : مُردم از گرما پهلوون ! من که میگم برگرد و بی خیال این سفر شو ! مگه عقلت رو از دست دادی که از اون تخت گرم و نرمت و از اون قصر بزرگ و راحت بیرون اومدی و خودت رو به خاطر پهلوونی نه دیدیش و نه میشناسیش ، آواره جنگل و کوه و بیابون کردی ؟

سهراب از عصبانیت دندان هایش را به هم فشرد . دلش می خواست این قارقارک لعنتی را پرت کند یک جای دور . جایی که آرش خان کمانگیر هم تیرش به آنجا نرفته است .

سهراب قارقارک را میان دستانش فشار داد و قارقارک جیغش به هوا رفت . سپس سوار بر اسب شد و راهش را با زدن ضربه ای به اسب ادامه داد. خیلی وقت نیست که قارقارک ها مهمان مردم شهر سمنگان شده اند . اول همه چیز خوب و عادی بود . قارقارک ها یک عالمه حرف شیرین و شعر و پند می دانستند . مردم با آنها سرگرم می شدند.

سهراب خسته و درمانده ، کنار جویی نشست و آبی به صورت گرمازده‌ اش زد . چقدر این شهر با سمنگان فرق داشت . مردمش شاد و سرحال بودند. صبح به آن زودی همه سر کار و بارشان آمده بودند . کسی خمیازه نمی‌ کشید و همگی شاد و راضی بودند . اما سهراب وقتی تعجبش بیشتر شد که دست هیچ یک از مردم شهر ، قارقارکی ندید . تنها صدایی که در شهر می‌آمد ، صدای‌های این پرندگان و آواز صبحگاهی شان بود ، صدای این پیرمرد هایی که به هر کسی می‌رسیدند سلام می‌کردند و صبح به خیر می‌گفتند».

کاربر ۳۰۵۲۵۹۲
۱۴۰۳/۰۴/۱۷

داستان رستم و سهراب با کمی تخیل😍 😬خوب بود🍃

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۲ صفحه

حجم

۶٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۲ صفحه

قیمت:
رایگان