دانلود و خرید کتاب صوتی آنها که به خانه من آمدند
معرفی کتاب صوتی آنها که به خانه من آمدند
کتاب صوتی آنها که به خانهی من آمدند دومین اثر داستانی شمس لنگرودی، شاعر و نویسندهٔ ایرانی است. نوین کتاب گویا این اثر صوتی را با صدای خود نویسنده منتشر کرده است. آنها که به خانهی من آمدند رمانی است که با نگاهی واقعگرایانه و انتقادی به مسائل اجتماعی و انسانی میپردازد.
درباره کتاب آنها که به خانهی من آمدند
شمس لنگرودی، شاعر و نویسندهٔ برجستهای است که با نثر ساده و زیبایش توانسته است داستانهای جذاب و پرمحتوایی را خلق کند. آنها که به خانهی من آمدند که حدیث نفس قشرهای روشنفکری مبتلا به جامعهای سنتی است، با پرداختن به مسائل اجتماعی، فرهنگی و انسانی توانسته است توجه بسیاری از مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند. رمان آنها که به خانهی من آمدند با نثری شیوا و روان، داستانهایی را روایت میکند که هر کدام به نوعی بازتابدهندهٔ واقعیتهای جامعه و چالشهای زندگی روزمرهٔ مردم هستند.
نویسنده با استفاده از شخصیتپردازیهای واقعی و موقعیتهای ملموس، داستانی خلق کرده که خواننده به راحتی میتواند با آن ارتباط برقرار کند و خود را در فضای رمان حس کند. این کتاب علاوهبر بررسی مسائل اجتماعی و فرهنگی به جنبههای انسانی و احساسی زندگی نیز توجه دارد. شمس لنگرودی در این کتاب با نگاهی دقیق و حساس به موضوعاتی چون عشق، خانواده، فقر، مشکلات اجتماعی و تضادهای فرهنگی میپردازد.
کتاب آنها که به خانهی من آمدند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران رمانهای ایرانی و کسانی که به داستانهای اجتماعی و واقعگرا علاقه دارند، مخاطب این کتاب هستند.
درباره شمس لنگرودی
محمدتقی جواهری گیلانی معروف به محمد شمس لنگرودی ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. او شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر ایرانی است. او مدتی را در دبیرستانهای مختلف درس داد و بعد از تجربهٔ زندان که البته با وساطت پدر و پیگیری آیت اللّه حسینعلی منتظری، حدود ۱ سال طول کشید، تصمیم گرفت به ادبیات بپردازد. شمس لنگرودی بعد از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دههٔ ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاکچاک» به شهرت رسید. شمس لنگرودی از سال ۱۳۹۵ درس آشنایی با ادبیات کهن ایران و جهان را تدریس میکند.
بخشی از کتاب آنها که به خانهی من آمدند
«ــ بله، خواندم. یادداشت طنزآلودتان را خواندم.
در حقیقت خودم هم شک میکنم. تمام ماجرای کتاب در چند لحظه از ذهنم میگذرد. اما هیچکدام از شخصیتهای داستان هیچ شباهتی به او ندارند. فکر میکنم همهٔ این حرفها حاشیه است و او منظور دیگری دارد.
ساعت از پنج و نیم میگذرد. نگران قرارم هستم. اما باید مسئله روشن شود. میگویم: «مطمئن باشید اشتباه میکنید. چطور ممکن است دربارهٔ کسی چیزی بنویسم که اطلاعی از آن ندارم؟ فکر نمیکنید شاید سوءتفاهمی پیشآمده؟»
ــ سوءتفاهم؟
کلمهٔ سوءتفاهم را به شکل برخورندهای تکرار میکند.
چایم را سر میکشم.
ــ ولی این داستان، دربارهٔ هیچ کس و هیچ سرزمین خاصی نیست. یک حرف کلی است.
دستش را در جیب بغل میبَرد، پیپش را درمیآورد، بهدقت از توتون پر میکند. کبریت میکشد، باحوصله دودش را میبلعد و با لحنی که نمیفهمم از سر تهدید است یا دلسوزی و اخطار، میگوید: «میخواستم گلهام را حضوری به شما بگویم آقای شمس. حالا پیداست دیرتان شده، در فرصتی دیگر عرض خواهم کرد. توصیهام به شما این است کتاب دیگری شبیه همین و برعکسش را بنویسید.»
خندهام میگیرد.»
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد