دانلود کتاب صوتی آقادار با صدای مریم سمیع زادگان + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی آقادار

دانلود و خرید کتاب صوتی آقادار

انتشارات:آوانامه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی آقادار

کتاب صوتی آقادار حاصل نگارش و گویندگی مریم سمیع زادگان است. آوانامه این رمان صوتی را منتشر کرده است.

درباره کتاب صوتی آقادار

کتاب صوتی آقادار زندگی این متولی امام‌زاده‌ای گمنام را روایت می‌کند. او «ملاسلیمان» نام دارد؛ پیرمردی سالخورده و ساکن یکی از روستاهای شمال ایران که هیچ خانواده‌ای ندارد و تنها دلخوشی‌اش مرور خاطرات همسری است که از دنیا رفته است. مریم سمیع زادگان با نگارش رمان صوتی آقادار و با روایت زندگی ملاسلیمان، گوشه‌هایی از فرهنگ ایرانی را به تصویر می‌کشد. افرادی که به زیارت امامزاده می‌آیند گاه سلیمان را نادیده می‌گیرند، اما بیشتر آن‌ها که حاجتمند هستند، هم‌صحبتی با او را غنیمت می‌شمرند. همه می‌دانند ملای این روستا امانت‌دار است و دلسوز و اگر هم ندانند، مهر این پیرمرد محجوب خیلی زود به دلشان می‌نشیند و ناگهان می‌بینند غریبه‌ای را در رنج‌های زندگی‌شان شریک کرده‌اند. ملاسلیمان هم که از روزهای ابتدایی خدمتش خوب می‌دانست انسان درمانده پیش از هر چیز نیازمند گوشی شنواست، پای صحبت آن‌ها می‌نشست، اما اکنون دیگر خبری از نشاط گذشته نیست. ملا سلیمان که پیش از این، سنگ صبور روستا بود، امروز خود حاجتمندی است که غم مرگ همسر کمرش را خم کرده و مشتاقانه انتظار اجل را می‌کشد.

شنیدن کتاب صوتی آقادار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی آقادار

«ملا از زیر خرپشته مشتی ذغال ریز برمی‌دارد و آتش‌گردان را پر می‌کند. از پیت کج‌وکوله‌ی پای دیوار دو قطره نفت می‌ریزد روی ذغال‌ها و کنار سکوی سیمانی وسط حیاط می ایستد. شروع به گرداندن آن می‌کند. دستش قوت ندارد، آتش‌گردان بی‌رمق می‌چرخد و گاهی از مدار خارج می‌شود. ملا طاقت ندارد صبر کند تا ذغال‌ها رنگ عوض کنند و شعله بگیرند. منقل کوچک را پر می‌کند و روی آن کمی اسپند می‌ریزد. دانه‌های اسپند چشمکی می‌زنند و بی‌سروصدا روی ذغال آرام می‌گیرند. ناگهان یاد خواب دیشبش می‌افتد.

جواهر همان جای همیشگی، پای دیوار ته باغ چادر سیاه را کشیده بود روی سرش. مثل کسی که سر قبر آشنایی نشسته باشد آن زیر مچاله شده بود. یک دسته گل وحشی روی خاک خیس ول بود. باد هوهو می‌کشید اما هیچ برگی نمی‌جنبید. ملا رفت جلو و دستش را روی شانه جواهر گذاشت و با صدای لرزان از سر ضعف پرسید: «یکهو کجا رفتی زن؟ چه گفتم که رنجیدی و خانه و زندگی‌ات را رها کردی؟ قرارمان این نبود...» جواهر چادر را از روی صورت کنار زد و با خشم به ملا نگاه کرد. با غیض گفت: «از خودت بپرس مرد، تو سلیمانی! تو همه‌چیزدانی!»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۷ ساعت و ۹ دقیقه

حجم

۵۹۸٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۷ ساعت و ۹ دقیقه

حجم

۵۹۸٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۹۴,۰۰۰
۶۵,۸۰۰
۳۰%
تومان