دانلود و خرید کتاب صوتی گارد راس قذافی
معرفی کتاب صوتی گارد راس قذافی
کتاب صوتی گارد راس قذافی نوشتهٔ الکس اومی و ترجمهٔ سجاد بیات است. محمد علیزاده گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی شما را با وضعیت ورزش و جامعه در کشور لیبی آشنا میکند.
درباره کتاب صوتی گارد راس قذافی
گفته شده است که وقتی در نگاه اول با کتاب صوتی گارد راس قذافی روبهرو میشوید، با خود فکر میکنید این کتاب شبیه به افسانهها است، اما شما با یک داستان حقیقی و بهشکل حیرتانگیزی باورنکردنی روبهرو هستید؛ داستان یک ورزشکار معمولی که زندگی حرفهای غیرعادیای داشته است. در کتاب صوتی گارد راس قذافی، با داستان الکس اومی بسکتبالیست نیجریهای - آمریکایی همراه میشویم. او ما را با خود به یک دنیای باورنکردنی میبرد؛ دنیایی که در داستانهای مربوط به ورزش آن را کم پیدا میکنیم. این کتاب صوتی، روایت داستانی ورزشی - سیاسی در دل اتفاقات مهم تاریخ است. مهم نیست شما چقدر به بستکبال علاقه دارید، این کتاب مدتها شما را درگیر خودش نگه میدارد. داستان گارد راس قذافی داستانی کاملاً واقعی و حقیقی است، اما هرچه در داستان پیش میروید بیشتر از پیش حس میکنید در دنیای افسانهها گیر کردهاید. در این داستان با نفوذ و قدرت خانوادهٔ «معمر قذافی»، دیکتاتور سابق لیبی، در ورزش و جامعهٔ این کشور آشنا میشوید و همچنین روایتهای عجیب و هولناکی از رفتارهای اعضای خانوادهٔ او با مردم کشورش میشنوید.
اگر شما بسکتبال را بهشکل حرفهای دنبال نمیکنید، این کتاب سرشار از نکتههای جالب و خواندنی دربارهٔ این ورزش بهویژه درآمریکا است. در داستان زندگی «الکس اومی» جواب این سؤال قدیمی را پیدا میکنید که چطور بسکتبال در آمریکا اینقدر پیشرفت کرده است و حتی از بازیهای جهانی هم مهمتر شده است. در این داستان به خوبی میبینیم سیستم استعدادیابی بسکتبال در آمریکا میتواند ورزشکارهایی را از دورافتادهترین سالنهای محلههای فقیرنشین کشف کند، اما درعینحال بازیکن با استعدادی مثل «الکس اومی» را درست مقابل چشم خود نمیبیند.
شنیدن کتاب صوتی گارد راس قذافی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران مطالعه دربارهٔ ورزش و جامعه در کشور لیبی پیشنهاد میکنیم.
درباره الکس اومی
الکس اومی در مهٔ ۱۹۸۴ به دنیا آمد. او بازیکن بسکتبال و نویسندهٔ حرفهای نیجریهای - آمریکایی است که پس از حضور در النصر، یک تیم لیبیایی متعلق به خانوادهٔ معمر قذافی، موردتوجه گستردهٔ رسانهها قرار گرفت. الکس اومی در Worthing Thunder از لیگ دستهٔ اول بسکتبال NBL انگلیس بازی کرده است. اومی که اصالتاً اهل لاگوس نیجریه است، از کودکی به بوستون نقلمکان کرد. او از کودکی و در سطح دانشگاهی فوتبال و بسکتبال بازی کرد. او در کالج Community of Rhode Island تمرکز خود را بر روی بسکتبال گذاشت. اومی ۲ فصل آخر خود را در ایالت آلکورن در لورمان در میسیسیپی بازی کرد، اما نتوانست توجه تیمهای ملی بسکتبال (NBA) را به خود جلب کند. در نتیجه، در سال ۲۰۰۹ به فرانسه رفت و فصل تازهٔ کار خود را با AL Roche-la-Molière بازی كرد و آنجا باارزشترین بازیکن لیگ لقب گرفت.
او پس از مدت کوتاهی در لیگ برتر بسکتبال (PBL) با منچستر میلارات در سال ۲۰۱۰، با KK Lirija در مقدونیه قرارداد بست. پس از مواجهشدن با شرایط ناخوشایند بازی و سوءاستفادهٔ نژادپرستانه در پایان فصل تیم را ترک کرد و یک پیشنهاد سودآور با النصر را پذیرفت و کمی قبل از شروع جنگ داخلی لیبی در سال ۲۰۱۱ به تیم لیبی پیوست. هنگامی که درگیری آغاز شد، اومی قبل از اینکه بتواند به مصر بگریزد، آنجا بدون غذا و برق در آپارتمان «معتمد قذافی» محبوس، دستگیر و بازداشت شد. پس از آزادی، در تیم ال المپی ، یک تیم مصری بازی کرد و به آنها کمک کرد تا یک قهرمانی در لیگ به دست آورند؛ سپس به انگلستان نقلمکان و بازی در BBL را آغاز کرد و به گرگهای Worcester پیوست که با آن قهرمانی لیگ را به دست آورد و پس از آن به شیرهای لندن و سپس سوری اسکرچرز رفت. کتاب «گارد راس قذافی» نوشتهٔ اوست.
بخشی از کتاب صوتی گارد راس قذافی
«البته برای زنده ماندن لازم بود که از فاصلهٔ دور هم به خوبی شوت بزنم. روی این مسئله کار میکردم. نمیتوانستیم با آنها زیر حلقه بازی کنیم. جوزِف و جانسون میتوانستند تمام روز روی سرمان دانک بزنند و ما برای اینکه بازی را نزدیک نگه داریم، شوت میزدیم. احتمالا از همان جا شوت زدن را یاد گرفتم چون حلقهٔ ما به اندازه یک جعبهٔ شیشه شیر بود و تختهای پشت آن نبود. با آن شرایط مجبور بودی شوتِ بینقص بزنی و توپ را بدون برخورد با چیزی وارد سبد کنی.
هیچوقت چیزی دربارهٔ شوت بدون برخورد با تخته چیزی نشنیده بودم و برایم شوت فقط همان بود، چون اگر میخواستی از درخت پشتِ سبد کمک بگیری توپ ممکن بود هر سمتی برود.
آنطور بازی کردن با برادرهایم، در واقع به من یاد داد که باید از بین آنها عبور کنم. آنها هیولا بودند و نمیتوانستم نزدیکشان کاری بکنم. یا باید از آنها عبور میکردم یا از روی دستشان شوت میزدم. اینکه بدون خطا بازی میکردیم به ما کمک میکرد چون مثل دیوانهها هم دیگر را میزدیم. هر چند وقت راهی پیدا میکردیم و برنده میشدیم اما بیشتر مواقع جوزِف و جانسون برنده بودند. آنها هر روز ما را بیچاره میکردند. فامیلهایی هم پایین و بالای خیابان ما بودند اما هیچوقت با ما بازی نمیکردند. بیشتر مواقع فقط ما چهار نفر بودیم که به بازی هم شکل میدادیم و پدرِ هم را در میآوردیم.
ن زمان بسکتبال در نیجریه داشت محبوب میشد چون همه حکیم اولاجوان را دنبال میکردند. او هم اهل لاگوس بود. او انتخاب شماره یک درَفت سالی بود که من متولد شدم؛ همان سالی که مایکل جُردن درفت شد. آن یک اتفاق خیلی خیلی بزرگ بود. او را به اسم حکیمِ «رویایی» میشناختیم. البته همهٔ سر و صدایی که اطراف او بود برای اینکه مردم از فوتبال به بسکتبال رو بیاورند کافی نبود. اما او قهرمانِ ما بود.
بچهها به او نگاه میکردند؛ نه فقط به خاطر اینکه قد بلند بود، به این خاطر که او یکی از ما بود. ما از هر نظر پایینتر از او بودیم. تماشای بازی حکیم اولاجوان در آن سطح بسیار بالا، فوقالعاده بود چون او هم مثل همهٔ بچه محلهای ما بود. در زمان رشد فقط فوتبال بازی میکرد؛ او دروازهبان بود. تا زمانی که ۱۵ ساله شد دست به توپ بسکتبال نزده بود و با همهٔ این شرایط در NBA بازی میکرد.
حتی زمانی که بسکتبال داشت محبوب میشد هم برای بچههای لاگوس جایی نبود که هیچ ورزشِ تیمیای را دنبال کنند. تماشای اولاجوان هم یکی دیگر از سرگرمیهای من و برادرهایم شد. البته نمیتوانستیم بازی او را مستقیم از تلویزیون ببینیم اما کارش را از اخبار دنبال میکردیم. میتوانستیم وقتی عموهایمان درباره او صحبت میکنند گوش بدهیم و نامش را روی زمین بازی فریاد بزنیم؛ انگار ما او هستیم. نمیتوانستیم بازی کردناش را ببینیم فقط میتوانستیم چشمهایمان را ببندیم و تصور کنیم. تنها بسکتبالی که در واقعیت تماشا کردیم روی نوار VHS بود که پدر از سفرش به آمریکا آورده بود.»
زمان
۶ ساعت و ۳۹ دقیقه
حجم
۵۴۹٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۳۹ دقیقه
حجم
۵۴۹٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد