دانلود و خرید کتاب صوتی راهنما برای روزهای پرفشار
معرفی کتاب صوتی راهنما برای روزهای پرفشار
کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن نوشتهٔ هندری وایزینگر و جی. پی. پولیو فرای و ترجمهٔ منصوره حکمی و با صدای دادبه دادمهر است و انتشارات بذر خرد (جیحون) آن را منتشر کرده است. این کتاب صوتی به ما میآموزد چگونه بهترین عملکرد را در زمانهای حساس زندگی داشته باشیم و چرا و چطور شکست میخوریم.
درباره کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن
این کتاب صوتی برای کسانی است که تا به حال شکست خوردهاند. این بدان معناست که این کتاب برای همه است. اگر یک چیز را از این سرمایهگذاری تکاندهندهٔ زیبا به نام زندگی آموخته باشیم، این است: شکست درسهایی به ما آموخت که در غیر این صورت هرگز نمیفهمیدیم.
کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن بخشی از خاطرات هندری وایزینگر و جی. پی. پولیو فرای، بخشی از پیام آنها و شامل فصلهایی در مورد آشنایی، کار، ورزش، نوزادان، خانوادهها، خشم و دوستی و... است و بر این فرض ساده استوار است که درک اینکه چرا در نهایت شکست میخوریم، ما را قویتر میکند. این کتاب صوتی به ما میآموزد از اشتباهاتمان درس بگیریم و از شکست نترسیم.
کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن نشاطآور، الهامبخش و سرشار از داستانهایی از زندگی است و به ما میگوید چگونه شکست بخوریم و شکست چیزی نیست که ما را تعریف میکند؛ بلکه نحوهٔ واکنش ما به آن است که ما را به عنوان یک فرد معرفی میکند. زیرا یادگیری مقابله با شکست در واقع یادگیری رسیدگی به موفقیت است.
شنیدن کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به تمام جستوجوگران زندگی موفق پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی راهنمای شکست خوردن
«به دانشگاه کمبریج وارد شدم. آنجا هم به خوبی از پس امتحاناتم برآمدم، و به انجام دادن هر کاری که میتوانست کمکم کند بهترین نمرهها را کسب کنم. از آنجایی که عاشق یادگیری هستم از زمانیکه در کمبریج بودم لذت میبردم، عاشق رشتهام بودم و با اشتیاق کتابهای افلاطون و خاطرات جنگ را میخواندم و انشا مینوشتم؛ در آن از کلمات ربطی مثل «با وجود این» استفاده میکردم، چون فکر میکردم اینگونه باهوش به نظر میآمدم. (در اشتباه بودم.)
همچنین بهترین دوستم اما را هم دیدم. عصر یکی از روزهای هفتهی خوشآمدگویی، در گوشهای از بوفهی دانشکده ایستاده بود. او نیمی سوئدی، با موهای بلوند و خیلی جذاب بود، تیشرتی به تن داشت که روی آن عبارت «کسی برای اغواگری» به چشم میخورد و یک لیوان نوشیدنی در دست داشت. طبیعتاً با تعدادی مرد جوان چاپلوس احاطه شده بود که از فرط هیجان به سختی میتوانستند دهانشان را بسته نگه دارند.
همانطور که داخل میشدم و نوشیدنی خودم را سفارش دادم فکر کردم، هر کسی که هست قرار نیست صمیمی بشویم. در نگاه اول، اِما مثل آن دخترهای محبوبی بود که در آن روزهای شاوون با ترس از آنها زندگی کرده بودم؛ اما آن وقت یکی از پسرها که از سالن اجتماعات کمی میشناختمش با اشاره مرا به سمت خودشان صدا کرد و معرفیمان کرد، و اِما همهی آن پسرهایی را که ناامیدانه سعی داشتند توجهش را جلب کنند نادیده گرفت و مستقیم به من نگاه کرد و شروع کرد به گفتن دیالوگی از فیلم اوستین پاورز. او به حدّی بامزه و از جذابیت خودش غافل بود که همانجا و همان لحظه، دچار عشقی افلاطونی به او شدم. اِما به شکل شگفتانگیزی حس شوخطبعی بالایی دارد که تا بهحال نمونهاش را ندیدهام، و خیلی هم غیرمنتظرهاست، چون اولین بار که او را ببینید خیلی خوب و زیبا به نظر میرسد، و همینطور به این دلیل که بعدها او یک رواندرمانگر شد که بسیار هم موفق است. تناقض بخشی از جذابیتی است که دارد. سال آخر دانشگاه را باهم در اتاقهای دانشجویی زندگی میکردیم و بیشتر شبها موقع شام دوستانمان هم میآمدند. البته از آنجایی که آشپزخانهای برای پختو پز نداشتیم، به عنوان غذا چیزهای بسیار محدودی میتوانستیم تهیه کنیم (اگر درست خاطرم باشد، بیشتر اوقات گواکامول داشتیم.). من و اِما ظرفها را داخل سینک دستشویی میشستیم، و لب پنجره میگذاشتیم تا خشک شوند و این بدان معنا بود که هرازگاهی به خاطر لیز بودن ظروف، آنها سُر خورده و به پایین داخل کوچه میافتادند و با صدای ناگهانی خرد شدنشان از خواب میپریدیم. همیشه امیدوار بودم عابری صدمه ندیده باشد، البته نمیتوانم از این بابت مطمئن باشم.
بعد از فارغالتحصیلی به جای بهتری با آشپزخانه نقل مکان کردم و همراه با کسانی که به تازگی فارغالتحصیل شده و از طبقهی متوسط بودند و ۹۸ درصد آنها آدمهای خوشصحبتی هم بودند در خانهای اشتراکی در کِلَپِم زندگی کردم. افرادی که امیدوار بودند شغلی در رسانه یا مشاورهی مدیریت بیابند. در خیالم، روزهای پس از موفقیت سالهای دانشگاه را بهترین دوران جوانی میدانستم. من یک طرفدار پروپاقرص سریال درام تلویزیونی به نام این زندگی بودم، که زندگی و عشق چند وکیل بیست و اندیساله را دنبال میکرد که موهایشان را باحال درست میکردند و به سختی جوک میگفتند. در این زندگی، هر نفر با کسی میخوابید و داخل خانه با پنجرههای بسته سیگار میکشیدند، چون کسی نبود که به آنها بگوید این کار را نکنند.
در خیالم دههی بیستسالگیام را در اتاقخوابهایی مثل آن با نور کم میگذرانم، و آنجا عودی از عطر یاس روشن میکنم و اثر بسیار ارزشمندی از هنر معاصر دارم که به شکلی غیرعادی از دیوار اتاقخواب آویزان کردهام.»
زمان
۱۵ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۴۳۴٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱۵ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۴۳۴٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد