دانلود کتاب صوتی هنرمند با صدای پژمان رمضانی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی هنرمند

دانلود و خرید کتاب صوتی هنرمند

انتشارات:آوانامه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی هنرمند

کتاب صوتی هنرمند نوشته آندرس اینیستا است که با ترجمه ماشالله صفری است. این کتاب را با صدای پژمان رمضانی منتشر شده است.

درباره کتاب هنرمند

آندرس اینیستا لوخان متولد ۱۱ مه ۱۹۸۴ او یکی از  بهترین هافبک‌های تاریخ فوتبال است. اینیستا از فوئنتئالبییا، یک روستای کوچک در استان آلباسته، کاستیا-لامانچا، اسپانیا است. آندرس در نوجوانی در آکادمی فوتبال لاماسیا آموزش دید و فوتبال حرفه‌ای را از سال ۲۰۰۲ شروع کرد. اینیستا در سال ۲۰۱۲ جایزه بهترین بازیکن سال اروپا را دریافت کرد و دو بار در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ از سوی فدراسیون بین‌المللی تاریخ و آمار فوتبال به عنوان بهترین هافبک بازی‌ساز جهان انتخاب شد. کتاب هنرمند زندگی‌نامه خودنوشت آندرس اینیستا، بازیکن تیم بارسلونا و تیم ملی اسپانیا است. 

اینجا آندرس رویکردی متفاوت دارد. این کتاب یک بیوگرافی معمولی و سنتی نیست. بیشتر از کتابِ اینیستای درون زمین، داستان آندرس بیرون زمین است؛ نه بیشتر نه کمتر. شاید جایی در طول این داستان بلند او را در متن قصه‌ی اصلی نبینید، درست بر عکس تمام کتاب های بیوگرافی خودنگاشت که عادت داریم در آنها نویسندگان، خود را قهرمان تمام وقایع زندگی شان نشان داده و حماسه‌ها را پر رنگ کرده و ترس و شک‌ها را کمرنگ می‌کنند

شنیدن کتاب هنرمند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به فوتبال پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب هنرمند

هنوز ۸ سالش هم نشده بود: این پسرک لاغر و نحیف، سفید و باریک بیشتر شبیه یک قرقره نخ بود. عده‌ای می‌گفتند صورت یک پسربچه معصوم را دارد. و عده‌ای او را مردی هزار چهره می‌دانستند که با هر شرایط و لحظه‌ای تطبیق پیدا می‌کند، همیشه با توپ و بازی هماهنگ می‌شود، اما آن را هماهنگ هم می‌کند، همه چیز در همه‌جای زمین فوتبال تحت کنترل اوست.

آن روز «زمین‌فوتبال» زمینی سخت و خاکی بود، روزی که باید تست می‌داد. صدها بچه بودند که دیده می‌شدند، قضاوت می‌شدند و آینده‌شان مشخص می‌شد، اما او چنان بازی می‌کرد که انگار در زمین خودش است: زمین آسفالت مدرسه‌اش در فوئِنتالبیا، جایی که همیشه پیدایش می‌کردند.

هر روز آنجا بود. تا زمانی که شب شود و نور برود: «ساعت‌ها بعد از مدرسه در آن زمین بازی می‌کردم. خیلی بد بود مدرسه آن زمان چراغ یا پروژکتور نداشت. وقتی تاریک می‌شد، باید زمین را ترک می‌کردم. بعضی وقت‌ها مادر یا مادربزرگم برای پیدا کردنم می‌آمدند. اگر زمین نور داشت، مانند امروز که دارد، هرگز آن را ترک نمی‌کردم.»

نمی‌دانست در نزدیکی مدرسه‌اش، با فاصله کمتر از ۱۰۰ متر از بار لوژان که مادرش، ماری، درحالی که پدرش، خوزه آنتونیو، مشغول سازماندهی تعدادی کارگر برای ساخت بنایی آجری در آن حوالی بود اداره می‌کرد، داستانی در حال نوشته شدن است. هیچ کدام از آنها نمی‌دانستند. نه خانواده و نه دوستانی که با آنها بازی می‌کرد، دوستانی که هنوز هم هستند.

آبِلاردو۳۷، با لقب «اِل ساسْتره» (خیاط) می‌گوید: «چهار سال از او بزرگتر بودم. آندرس ۶ ساله بود و من ۱۰، اما سه یا حتی چهار برابر از من بهتر بود. رابطه‌ی من با آندرس بر پایه فوتبال بود. فوتبال، فوتبال و فوتبال بیشتر. چیز دیگری در زندگی‌ما نبود. هر روز با توپی زیر بغل در خانه‌مان می‌آمد. بیشتر یک آشغال بود تا یک توپ، اما کارمان را راه می‌انداخت. دنبالم می‌آمد تا من را برای بازی ببرد. و اگر او نمی‌آمد، من به بار لوژان می‌رفتم تا پیدایش کنم. از آنجا به زمین بازی مدرسه می‌رفتیم و در تمام مسیر به توپ ضربه می‌زدیم. بعد تا جایی که می‌توانستیم بازی می‌کردیم، تا زمانی که کسی دنبالمان بیاید. معمولا مادر بزرگش بود. دست او را می‌گرفت و با خود می‌برد. اما من بزرگتر بودم، تنهایی به خانه برمی‌گشتم. آن زمان فوئِنتالبیا زمین فوتبال دیگری نداشت.»

زمین فوتبال حیاط مدرسه، قبلا زمین بسکتبال بود و درخت بزرگی در یکی از گوشه‌های آن قرار داشت. آبلاردو اضافه می‌کند: «نمی‌دانم چرا اما اون درخت رو هرگز فراموش نمی‌کنم؛ همیشه در ذهنم نقش بسته است. پدرومادرم به من گفتند که آنجا قبلا برکه‌ای بوده و درخت کنار آن. و بعدها زمین بازی را ساخته‌اند. جولین (یکی دیگر دوستان دوران کودکی)، آندرس و من تمام مدت آنجا بودیم و همه روز را با توپ بازی می‌کردیم. پنالتی می زدیم، تمرین می‌کردیم، تمام چیزی که از زندگی می‌خواستیم را داشتیم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۱۲ ساعت و ۴۹ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۴۳٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۱۲ ساعت و ۴۹ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۴۳٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
۸۲,۶۰۰
۳۰%
تومان