دانلود و خرید کتاب گریز پای ایل ناهید افشاری
تصویر جلد کتاب گریز پای ایل

کتاب گریز پای ایل

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گریز پای ایل

کتاب گریز پای ایل داستانی از ناهید افشاری است که در انتشارات اهورا اقلم به چاپ رسیده است. این داستان درباره دختری است در تلاش است تا راهی برای فرار از سنت‌های قدیمی ایلش پیدا کند. 

داستان گریز پای ایل، ماجرای زندگی دختری جوان است که نمی‌خواهد تن به سنت‌های قدیمی بدهد و به عقد پیرمردی دربیاید. از همین رو ناچار می‌شود به شکل و شمایل یک مرد درآید و دور از خانه و خانواده‌اش زندگی کند..

کتاب گریز پای ایل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

گریز پای ایل داستانی زیبا و تاثیرگذار است. اگر به رمان‌های ایرانی علاقه‌مندید، از خواندن این داستان غافل نشوید. 

بخشی از کتاب گریز پای ایل

پشت چادر درست همان جایی که لحظاتی قبل خاتون ایستاده بود ایستادم صدای بی‌بی را می‌شنیدم که لب به نصیحت خان گشوده بود و صدای غرولند آغابالا را که انکار می‌کرد دلیل تنبیه آقام جواب ردیست که به خواستگاری او داده و گم شدن چند تا از گوسفندانش را بهانه می‌کرد و گاه‌گاهی هم صدای ناله‌های خفیف آقام را که جانم را به آتش می‌کشاند دیگر تاب ماندن نداشتم میان آن چشمهایی که پرسشگرانه مرا می‌کاویدند دوان‌دوان به سمت چادر خودمان رفتم. داخل چادر شدم و کنار برادرانم که سر در گریبان گوشهٔ سیه چادر کز کرده بودند نشستم. با خود اندیشیدم که آقام گرچه برای دیگران چوپانی بیش نبود اما همیشه پیش بچه‌هایش غرور خود را حفظ کرده و من هرگز صدای ناله‌ها و اشک چشمانش را تا به آن روز ندیده بودم ایلیاز را در آغوش کشیدم و سرش را بوسیدم به برادرانم اطمینان دادم که حال آقام خوب است و بی‌بی رفته تا غائله را خاتمه دهد. ایلیاز با آن زبان شیرین کودکانه‌اش پرسید: آبجی یعنی قبول کردی با خان عروسی کنی؟ لبخندی تلخ به صورت معصوم ایلیاز زدم و اندیشیدم که حتی ایلیاز هم با تمام بچگی‌اش می‌داند تنها راه خاتمه یافتن این قائله آن است که زن آغابالا شوم اما... اما حتی برای لحظه‌ای هم نمی‌توانستم خود را کنار آن پیرمرد عبوس تصور کنم. چشمانم را بستم تا اشک‌هایم را از برادران بی‌گناهم پنهان کنم. 

خدایا... به چه گناهی گرفتار چنین سرنوشتی شده بودم؟ خدایا اگر قرار بود این همه زیبایی را به من ببخشی تا همین زیبایی بلای جانم شده و مرا اسیردست دیوی چون آغا بالا کند حکمتش چه بود؟ چاره‌ام چه بود؟ شاید فرار ... فرار... لحظه‌ای این کلمه را توی ذهنم حلاجی کرده و ترس رسوایی چنان آشوبی بر جانم انداخت که لبم را به دندان گزیدم. فرار از چه چیزی؟ من گناهی نکرده بودم که از آن فرار کنم. تا آنجا که یاد داشتم همیشه زنانی که بدنامی و ننگی به بار آورده بودند از ایل می‌گریختند و فرار از ایل مرا هم در زمرهٔ آنان قرار می‌داد اما مگر چارهٔ دیگری هم داشتم؟ هیچ خوش نداشتم بمانم و هر روز ضجه‌های آقام و چشمان به خون نشستهٔ مادر و خواهرانم را ببینم خوب می‌دانستم که آغابالا تا به خواسته‌اش نرسد دست از سرمان بر نخواهد داشت. مسبب آن همه عذاب من بودم و اگر آینازی وجود نداشت دیگر جنگی هم نبود. آغابالا هم شاید دست از سر پدر و مادر بیچاره‌ام بر می‌داشت و دیگر نیازی نبود خانواده‌ام ایل را ترک کنند. باید از این ایل می‌رفتم. اما من که جز چند فرسخ دورتر از محل اطراق ایل که گاهی همراه ایاز یا آقام برای چوپانی گله رفته بودم جایی را بلد نبودم. اگر قرار بود بروم و کسی نتواند دوباره برم گرداند نیاز به راهنمایی داشتم که آن منطقه را خوب بشناسد آقام گرچه راهنمای خوبی بود اما او نباید نقشه‌ام را می‌فهمید چرا که یقین داشتم سد راهم خواهد شد پس... 

پس باز هم باید می‌رفتم سراغ بی‌بی فاطمه و حمزه. خوب می‌دانستم که حمزه هم چون آقام مرا از این رفتن منع خواهد کرد پس باید بی‌بی فاطمه را جلو می‌انداختم تا او حمزه را راضی کند که تا دور شدن از آن حوالی و رسیدن به جایی امن‌تر همراهم باشد. در همین افکار بودم که چند تا از مردان ایل یالا... گویان وارد چادر شدند آقام را رو به شکم روی جاجیمی که چهار طرف آن را گرفته بودند انداخته و پیراهنش را در آورده بودند تا سوز زخم‌های کمرش بیش از آن آزارش ندهد. الیاس از گوشهٔ چادر بالشتکی برداشت و زیر سر آقام که حالا چون جنازه‌ای روی زمین افتاده بود قرار داد....

f_niknam
۱۴۰۳/۰۶/۲۵

به نظر من از اون رمان هایی هست که یکبار خوندنش کافیست.

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان