کتاب شبهای دمشق
معرفی کتاب شبهای دمشق
کتاب شبهای دمشق مجموعه داستانهای رفیق شامی، نویسنده سرشناس سوری آلمانی است که با ترجمه آتوسا سمیعی در انتشارات نشانه منتشر شده است.
کتاب شبهای دمشق، قصه گوی شب، داستانی از سهیل فاضل است که با نام رفیق شامی شناخته میشوند. این نویسنده مشهور اهل سوریه داستانهایی را منتشر میکند که به زبانهای بسیاری در دنیا ترجمه شدهاند و علاقهمندانی در سراسر جهان دارند.
کتاب شبهای دمشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شبهای دمشق را به دوستداران ادبیات عرب و علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره رفیق شامی
رفیق شامی با نام اصلی سهیل فاضل ۲۳ ژوئن ۱۹۴۶ در دمشق به دنیا آمد. او نویسنده، داستانگو و منتقد سوری آلمانی است. آخرین کتاب او که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد «زنی که همسرش را در بازار کهنهفروشان فروخت» نام داشت. این کتاب داستان دوران کودکی او و زندگیاش در دمشق است.
رفیق شامی در سال ۱۹۷۱ به هایدلبرگ آلمان مهاجرت کرد. در سال ۱۹۷۹ مدرک دکترای شیمی دریافت کرد و حرفهاش را در صنایع شیمیایی آغاز کرد. اما از سال ۱۹۸۲ به نویسنده تمام وقت تبدیل شد. کتابهای او به بیست زبان در دنیا ترجمه شدهاند. خودش هم تابعیت چندگانه دارد و در حال حاضر در آلمان زندگی میکند.
بخشی از کتاب شبهای دمشق
داستان عجیب و غریبی است و این کمترین چیزی است که میشود دربارهاش گفت؛ سلیم درشکهچی صدایش را از دست داد. اگر عیناً جلوی چشمهای خودم اتفاق نیفتاده بود، هرگز باور نمیکردم. همه چیز در ماه اوت ۱۹۵۹ در محلهی قدیمی دمشق روی داد. برای جفت و جور کردن این داستان باورنکردنی، دمشق بهترین مکان است. این داستان جز دمشق در هیچ جای دیگر اتفاق نمیافتد.
آن روزها آدمهای عجیب و غریبی در دمشق بهسر میبردند. اما چه چیزی آنقدر عجیبش میکرد؟ میگویند وقتی شهری بیش از هزاران سالِ پیاپی پابرجا باشد، وارث یک عالم رفتارهای غیرعادیِ قرون و اعصار میشود و دمشق پیشینهای چند هزارساله دارد. پس میتوان مردمانی غیرمعمول را تصور کرد که در گذرگاههای پرپیچ وخم و کوچهپسکوچهها در آمد و شدند. سلیم درشکهچی از همه غیرمعمولتر بود. کوتاه و لاغر بود اما صدای بم و گرمش مردی تنومند و چهارشانه را تداعی میکرد و زندگی خودش هم افسانه بود؛ البته چنین موضوعی در شهری که شیرینیهای پستهای و افسانهها تنها دو چیز از هزارویک چیز دلپذیر آنند، چندان خاص و عجیب نیست.
با وجود آن همه کودتا طی پنجاه سال، نامعمول نبود که اهالی محلهی قدیمی اسم وزیرها و سیاستمداران را با هنرپیشهها و ستارههای سینما قاطی کنند. اما هیچکس سلیم درشکهچی را اشتباه نمیگرفت که در شهر قدیمی زندگی میکرد و قصههایی میگفت که شنوندگانش را به خنده، گریه یا همزمان هر دو وامیداشت.
در میان مردمان نامتعارفی که در شهر رفتوآمد میکردند، خیلیها در هر شرایطی حکایت جالبی دست به نقد داشتند. اما فقط یک مرد در دمشق بود که میتوانست با هر چیزی قصه بسازد؛ میخواست انگشتت را بریده، سرما خورده یا در غم عشقی گرفتار شده باشی. اما سلیم چطور نامدارترین قصهگوی دمشق شد؟ شاید حالا حدس زده باشید که جواب این سؤال، خود، قصهی دیگری دارد.
در دهه ۱۹۳۰ سلیم بهعنوان درشکهچی بین دمشق و بیروت در رفتوآمد بود. این سفر پرخطر دو روز آزگار طول میکشید، چون جاده از تنگهی کوهستانی و پرپیچ و خمِ «شاخ بزرگ» میگذشت که راهزنان مثل مور و ملخ از در و دیوار آن میباریدند و قوت روزانهشان را با سبز شدن بر سر راه مسافران بهدست میآوردند.
خود درشکهها فرق چندانی با هم نداشتند. از آهن، چوب و چرم ساخته شده بودند و چهار مسافر سوار میکردند. رقابت بر سر این کار بیرحمانه بود؛ بیشتر وقتها کوبندهترین مشت تعیین میکرد که کدام درشکهچی قرار است راهی شود و مسافران چارهای نداشتند جز اینکه درشکه را عوض کنند و با رنگ و روی پریده از ترس، سوار درشکهی پیروز شوند. سلیم هم میجنگید اما نه با مشت؛ او کلک میزد و چربزبانی میکرد.
سوریه که دچار رکود اقتصادی شد، از تعداد کسانی که استطاعت سفر داشتند، روزبهروز کم میشد و سلیم نازنین برای امرار معاش اهل و عیالش باید چارهای میاندیشید؛ او زن و یک پسر و یک دختر داشت که شکمشان را باید سیر میکرد. در عوض، هر روز بر تعداد سارقان افزوده میشد، چون خیلی از کشاورزان و تاجران فلکزده به کوهستانها گریخته بودند تا مثل راهزنها نان خود را به چنگ آورند. سلیم آرام و آهسته به مهمانان خود وعده میداد: «اگر با من بیایید، بدون اینکه یک قطره خون از دماغتان بیاید یا از پول و بارتان چیزی کم شود، به مقصد میرسید.» روابط خوبش با دزدها باعث میشد که از این وعده و وعیدها بدهد. بارها و بارها از دمشق به بیروت میرفت و بدون درگیری برمیگشت. هر وقت هم که وارد قلمرو راهزنان میشد، کمی شراب یا تنباکو کنار جاده میگذاشت، اما چنان مخفیانه که مسافران بو نمیبردند و دزدها صمیمانه برایش دست تکان میدادند و هیچگاه به او حمله نمیکردند. ولی پس از مدتی راز موفقیت او لو رفت و باقی درشکهچیها هم از او تقلید کردند. آنها هم باج میدادند و اجازه داشتند به سلامت عبور کنند. به قول سلیم این کار آنقدر ادامه یافت که راهزنها چاق و تنبل شدند و دیگر اصلاً ترس به دل کسی نمیانداختند.
برای همین ضمانت سفر امن از شر راهزنان از حیز انتفاع ساقط شد و سلیم ناامیدانه دنبال راه چاره میگشت. روزی بانوی سالخوردهای اهل بیروت به دادش رسید. در طول سفر ماجرای دزدی که عاشق هیچکس جز دختر سلطان نشد با تمام جزئیات به خاطرش آمد؛ سلیم شخصاً آن مرد را میشناخت. درشکه که به دمشق رسید، بانوی پیر گویا فریاد زده بود: «خداوند تو را و زبانت را خیر دهد مرد جوان. کنار تو زمان مثل برق و باد گذشت.» سلیم اسم این زن را «پریِ بخت» خود گذاشت و از آن به بعد به مشتریهایش قول میداد که در کل مسیر دمشق به بیروت یا بیروت به دمشق آنها را با قصههایش چنان سرگرم کند که ذرهای متوجه سختی سفر نشوند. این راه نجات سلیم بود، چون هیچ درشکهچی دیگری نمیتوانست به شیرینی او قصه بگوید.
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه