کتاب توپ افطار
معرفی کتاب توپ افطار
کتاب توپ افطار نوشته حسین امیدبخش مجموعهای از داستانهای کوتاه و جذاب است که شما را با خود به دنیای تجربیات تازه میبرد. این کتاب شامل داستانهای توپ افطار، تکرار، نخود نخود، شوخی کثیف، پشت بام، تم علف و گوشی موبایل است.
درباره کتاب توپ افطار
ادبیات داستانی فرصت یک تجربه ساده را به شما میدهد و این امکان را میدهد که اتفاقات زندگی شخصیتها را تجربه کنید. هر داستان کتاب توپ افطار روایتی جذاب دارد و شما با شخصیتها و تجربههای آنها همراه میشود. با این کتاب به دنیای نوستالژیها میروید و داستانهای جذابی میخوانید، داستانهایی که از خواندن آنها بسیار لذت خواهید برد و برخی تجربههای مشترک با آن پیدا میکنید. داستان توپ افطار ماجرای داستانهای نسل قبل از افطار و ماه رمضان است، ماجراهایی که شاید برای نسل امروز چندان آشنا نباشد.
خواندن کتاب توپ افطار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب توپ افطار
او نقل میکرد که آن موقعها یک منادی بود که چراغ فانوسی در دست با صدای بلند همه را قبل از اذان صبح در کوچه و خیابان برای خوردن سحری بیدار میکرد چون آن موقعها نه رادیو بود نه تلوزیون و نه تلفن البته ما با سر و صدا کردن هیزمهایی که مادرم خدا بیامرز به زیر اجاق میانداخت و صدای جرقههای آتش و بوی دودی که مادرم در مطبخ خانه سیاه و دود گرفته که فقط با روشنایی چراغ فانوسی که به دیوار آویزان بود روی اجاق برنج میپخت و خورشت را گرم میکرد بیدار میشدیم. و سحری را زیر نور چراغ گرد سوز میخوردیم پدر خدا بیامرزم هم دعای سحر را میخواند و وقتی توپ در میشد تمام پنجرههای خانه میلرزید بعد از شنیدن توپ که از دروازههای شهر در میشد همه بدون استثنا اذان میگفتند از پیر و جوان و به ندرت پیدا می شد که چراغ خانهای روشن نباشد. آن موقعها ماشین کم بود و در کوچه و خیابان بیشتر صدای چرخ درشکه و گاری و سم اسبها بود که روی سنگ فرش خیابانها جاری بود. گرد و خاک هم زیاد بود و بیشتر مردم جلوی خانههایشان را آب پاشی میکردند تا گرد و خاک کمتر روی هوا بلند شود. عصرها هم نزدیک افطارکه میشد در تابستان با قاطر یخ میآوردند و مردم یخ میخریدند چون یخچالی وجود نداشت و یخ را درون پارچ آب میانداختند که بعد از افطار آب خنک بنوشند و آب هم که در آب انباریهای منازل بوده و از آب لوله کشی خبری نبوده. بعضی از مواقع مادرم میگفت برای اینکه از گرمای تابستان در امان باشیم میرفتیم در آب انباری آنجا یک سکویی بود خیلی خنک بود و همانجا میخوابیدیم و مادرمان نزدیک افطار ما را بیدار میکرد و دور هم درزیر نور چراغ گرد سوز و سماور ذغالی افطاری میخوردیم و چه طعم معطری داشت چایی که روی آن سماورها دم میکشید. در حالی که مادرم دهانش خشک شده بود و پدرم بیصبرانه منتظر بود تا نوبت تعریف کردن به ایشان برسد فرصت را غنیمت شمرد و از دوره خودش و شیطنتی که در دوران بچگی کرده بود برایمان نقل قول کرد.
حجم
۵۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۵۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه