کتاب راهبی که فراری اش را فروخت (خلاصه کتاب)
معرفی کتاب راهبی که فراری اش را فروخت (خلاصه کتاب)
میکروکتاب راهبی که فراری اش را فروخت اثر رابین شارما، داستانی برای این روزها است که رسیدن به خواستهها تبدیل به رویا شده است.
میکروکتابها چکیدهای از کتابهای اصلی هستند که در زمانی حدود ۵۰ دقیقه دانش کامل کتاب را در اختیار شما میگذارد و مهمتر اینکه فضای کتاب کامل حفظ شده و لذت مطالعه را از دست نمیدهید.
درباره کتاب راهبی که فراری اش را فروخت
همه ما امروزه گرفتار زندگی ماشینی هستیم و هر روزمان با نگرانی و استرس اینکه از رقابت عقب نمانیم میگذرد. کتاب راهبی که فراریاش را فروخت به ما یاد میآموزد برای یک لحظه هم که شده در زندگی توقف کنیم و درباره دنیایی که برای خود ساختهایم، فکر کنیم. آیا این همان چیزی بود که میخواستیم؟ یا هر روز کارهایی را انجام میدهیم که ما فرسودهتر میکنند؟
این میکروکتاب راهنمایی علمی اما با زبانی ساده است که به شما کمک میکند تا از نگرانیها و استرس این روزها دور شده و آن زندگی را تجربه کنید که واقعا دوست دارید.
خواندن میکروکتاب راهبی که فراری اش را فروخت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای انگیزشی و موفقیت مخاطبان این کتاباند.
درباره رابین شارما
رابین شارما متولد ۱۹۶۵، یک نویسنده محبوب کانادایی است. او سخنران، نویسنده و مجری معرف برنامههای تلویزیونی است و سالهاست در زمینه توسعه فردی در حال نوشتن و آموزش به افراد مختلف است. او ابتدا به شغل وکالت مشغول شد اما در سن ۲۵ سالگی تصمیم گرفت یک سخنران انگیزشی شود!
شارما از ۱۹۹۴ تا به امروز ۱۳ کتاب منتشر کرده است که آخرین کتاب او «باشگاه ۵ صبحیها» به عنوان یک شاهکار از رابین شارما در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و توانست تحولی اساسی در مدیریت فردی ایجاد کند.
بخشی از میکروکتاب راهبی که فراری اش را فروخت
جلسه بسیار مهمی در اتاق هیئتمدیره برگزار شد. هاردینگ «Harding» که شریک جولیان بود، با جمعیتی که در اتاق جمع شده بودند، صحبت کرد و گفت: «متاسفانه حامل خبرهای بدی هستم. دیروز جولیان در دادگاه دچار حمله قلبی شد و هم اکنون در بخش مراقبتهای ویژه بستری است. البته پزشکان گفتند که وضعیت او خوب است. اما جولیان تصمیم مهمی گرفته و میخواهد که برای همیشه شغل وکالت را کنار بگذارد»
من از این خبر متعجب شدم. فکرش را هم نمیکردم که جولیان بخواهد جا بزند و کارش را کنار بگذارد. البته کمی هم ناراحت شدم. با خودم گفتم که به احترام دوستی چند سالهمان، جولیان باید در ابتدا این موضوع را با من در میان میگذاشت. اما اتفاق بدتری هم افتاد. میخواستم به ملاقاتش بروم، اما اجازه نداد که ملاقاتمان در بیمارستان صورت بگیرد. به پرستارها گفته بود که به من بگویند خواب است و نباید مزاحم او شوم. با او تماس هم گرفتم، اما پاسخی نداد.
احتمالا من او را به یاد زندگی گذشتهاش میانداختم، زندگی که میخواست هر چه سریعتر آن را فراموش کند. دلیلش هر چه که بود، بسیار ناراحت شدم که او اینگونه سرد با من رفتار میکند.
به هر حال جولیان به هندوستان رفت. همه داراییهایش را فروخت و گفته بود که میخواهد جواب سوالاتش را در آن سرزمین مرموز پیدا کند. حالا او برای داشتن یک زندگی ساده، تلاش میکرد.
سه سال از آن ماجرا گذشته بود و من به وکیلی مسن، خسته کننده و کمی غرغرو تبدیل شده بودم. اما یک خانواده خوب داشتم و وقتی که فرزندانم به دنیا آمدند، نگاهم به زندگی تغییر کرد و دوست داشتم در مورد معنای زندگی تحقیق کنم.
پدرم حرف جالبی به من زد و گفت: «جان، زمانی که در بستر بیفتی، هرگز این آرزو را نمیکنی که ایکاش بیشتر کار میکردم و زمان بیشتری را در دفتر کارم سپری میکردم.» به همین خاطر من تصمیم گرفتم که بیشتر با اعضای خانواده وقت بگذرانم.
زندگی ساده، خوب و معمولی داشتم. سعی میکردم شنبهها گلف بازی کنم. اما هر بار که همه جا ساکت میشد، بیاختیار به جولیان فکر میکردم. با خودم میگفتم که الان دقیقا کجاست؟ آیا هنوز در هندوستان است یا به نپال سفر کرده است؟ فقط مطمئن بودم که جولیان دیگر کار حقوقی انجام نمیدهد.
دو ماه پیش اتفاقی افتاد که پاسخ سوالاتم را گرفتم. دستیارم ژنویو «Genevieve» وارد اتاق شد و گفت که شخصی میخواهد من را ملاقات کند و تا این ملاقات صورت نگیرد، قصد رفتن ندارد.
حجم
۵۴٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
حجم
۵۴٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه